مرورلغتنامه دهخدامرور. [ م ُ ] (ع مص ) گذشتن و رفتن . (از اقرب الموارد) (غیاث ). بگذشتن . (المصادر زوزنی ). بشدن . (تاج المصادر بیهقی ). بگذشتن و بشدن . (دهار). گذرکردن . مرور أزمنه ، مرور ایام ، مرور اعوام ، مرور ایام و لیالی ، مرور لیالی ، مرور زمان ، مرور شهور و اعوام ، مرور سنین ، از ترک
مروردیکشنری عربی به فارسیگذر , عبور , حق عبور , پاساژ , اجازه عبور , سپري شدن , انقضاء , سفردريا , راهرو , گذرگاه , تصويب , قطعه , نقل قول , عبارت منتخبه از يک کتاب , رويداد , کارکردن مزاج , شد وامد , امد وشد , رفت وامد , عبو ومرور , وساءط نقليه , داد وستدارتباط , کسب , کالا , مخابره , امد وشد کردن , تردد کردن
مرگورلغتنامه دهخدامرگور. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش سلوانا شهرستان ارومیّه است . این دهستان در قسمت جنوب بخش واقع شده و موقعیت آن کوهستانی است آب و هوای آن سردسیر و آب مزروعی آن از چشمه سارها و آب برف و باران از کوهها تأمین میشود. شغل عمده ٔ ساکنین آن کشاورزی و گله داری
مرور کردنلغتنامه دهخدامرور کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . گذر کردن . عبور کردن .- عبور و مرور کردن ؛ رفت و آمد کردن . آمد و شد کردن .|| به اجمال نظر افکندن به چیزی یا خواندن کتابی را.
مروراةلغتنامه دهخدامروراة. [ م َ رَ ] (ع اِ) بیابان و زمین که چیزی نرویاند. ج ، مَرَوری ̍، مَرَوْریات . و مَراری . (منتهی الارب ).
مرورودلغتنامه دهخدامرورود. [ م َرْوْ ] (اِخ ) رودخانه ٔ مرغاب است و شهر مرو در کنار آن واقع شده است . (برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ).
مرورودلغتنامه دهخدامرورود. [ م َرْوْ ] (اِخ ) شهری است [ به خراسان ] با نعمت و آبادان و بر دامن کوه نهاده است و میوه ٔ بسیار، و رود مرو بر کران او بگذرد. (حدود العالم ). موضعی به خراسان میان بلخ و مرو، و در خلافت عثمان به دست احنف بن قیس فتح شد. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است نزدیک به مروالشاه
مروروذلغتنامه دهخدامروروذ. [ م َرْوْ / م َرْ وَ ] (اِخ ) مروالروذ. مرورود. رجوع به مرو و نیز به مرورود شود.
مرور کردنلغتنامه دهخدامرور کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . گذر کردن . عبور کردن .- عبور و مرور کردن ؛ رفت و آمد کردن . آمد و شد کردن .|| به اجمال نظر افکندن به چیزی یا خواندن کتابی را.
مروراةلغتنامه دهخدامروراة. [ م َ رَ ] (ع اِ) بیابان و زمین که چیزی نرویاند. ج ، مَرَوری ̍، مَرَوْریات . و مَراری . (منتهی الارب ).
مرورودلغتنامه دهخدامرورود. [ م َرْوْ ] (اِخ ) رودخانه ٔ مرغاب است و شهر مرو در کنار آن واقع شده است . (برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ).
نمرورلغتنامه دهخدانمرور. [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بدوستان در بخش هریس شهرستان اهر، در 15/500کیلومتری مغرب هریس در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 1339 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته چشمه ، محصولش غلات و میوه های درختی و حبوبات
ممرورلغتنامه دهخداممرور. [ م َ ] (ع ص ) آنکه زردی و صفرابر وی غالب باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه بر او صفرا غلبه کرده باشد. آنکه مِرّة (زهره و صفرا) بر وی چیره گردد. (از اقرب الموارد).
هنومرورلغتنامه دهخداهنومرور. [ هََ م َرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش خضرآباد شهرستان یزد. دارای 428 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات و هنر دستی زنان آنجا کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
امرورلغتنامه دهخداامرور. [ اُ ] (اِ) نوعی گیاه از طایفه ٔ مرکب دارای شیره ٔ تلخ مخصوص سواحل مدیترانه . (از المرجع و فرهنگ فرانسوی بفارسی نفیسی ) .
بمرورلغتنامه دهخدابمرور. [ ب ِ م ُ ] (ق مرکب ) (از: «ب »+ مرور). بتدریج . کم کم . (ناظم الاطباء). بمرور ایام ؛ بگذشتن روزگار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرور شود.