مرکولغتنامه دهخدامرکو. [ م َ ک ُوو ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکْو. رجوع به رکو شود. || (اِ) حوض بزرگ ، در مقابل جرموز که حوض کوچک است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرکولغتنامه دهخدامرکو. [ م ُ ] (اِ) گنجشک . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). مرگو. مرتکو : تو مرکوئی به شعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرکو.دقیقی .
مِرکوگویش بختیارینوعى چَکُش چوبى دوسر که اندازه بزرگ آن را براى کوبیدن کلوخ در کشتزار و اندازه کوچک آن را براى کوبیدن پِرچ یا پوست کندن گندم بهکار برند.
مرکوزلغتنامه دهخدامرکوز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود. || محکم نشانیده شده ، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است . (غیاث ) (آنندراج ). || نشانده شده و نهاده شده و نصب شده . (ناظم الاطباء). || ثابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و ا
مرکوزةلغتنامه دهخدامرکوزة. [ م َ زَ ] (ع ص ) تأنیث مرکوز که نعت مفعولی است از مصدر رکز. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرکوز و رکز شود.
مرکوسلغتنامه دهخدامرکوس . [م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکس . رجوع به رکس شود. || مقلوب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || منکوس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد).
مرکوضلغتنامه دهخدامرکوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکض . رجوع به رکض شود. || فرس مرکوض ؛ اسب دوانیده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مرکوکلغتنامه دهخدامرکوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَک ّ.رجوع به رک شود. || سقاء مرکوک ؛ مشک مروسیده ٔ اصلاح یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مراکیلغتنامه دهخدامراکی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مراکیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود. || ج ِ مرکو. (آنندراج ). رجوع به مَرکُوّ شود.
مرگولغتنامه دهخدامرگو. [ م َ / م ُ ] (اِ) گنجشک . (از برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). مرکو. مرغو. مرتکو : تو مرگوئی به شعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرگو.دقیقی .
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) بنجشک . گنجشک . عصفور. (المزهر). چغو. چغوک . چکک . چکوک . خانگی . ونج . مرکو. میچکا (به لهجه ٔ مازندرانی ).
سبق بردنلغتنامه دهخداسبق بردن . [ س َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن در سباق . گرو بردن . فائق آمدن : تو مرکویی بشعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرکو. دقیقی .برده سبق از همه بزرگان سپاه پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ .<
مرکوزلغتنامه دهخدامرکوز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود. || محکم نشانیده شده ، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است . (غیاث ) (آنندراج ). || نشانده شده و نهاده شده و نصب شده . (ناظم الاطباء). || ثابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و ا
مرکوزةلغتنامه دهخدامرکوزة. [ م َ زَ ] (ع ص ) تأنیث مرکوز که نعت مفعولی است از مصدر رکز. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرکوز و رکز شود.
مرکوسلغتنامه دهخدامرکوس . [م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکس . رجوع به رکس شود. || مقلوب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || منکوس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد).
مرکوضلغتنامه دهخدامرکوض . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکض . رجوع به رکض شود. || فرس مرکوض ؛ اسب دوانیده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مرکوکلغتنامه دهخدامرکوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَک ّ.رجوع به رک شود. || سقاء مرکوک ؛ مشک مروسیده ٔ اصلاح یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).