مریلغتنامه دهخدامری . [ ] (اِ) زیادتی باشد در اصطرلاب پهلوی رأس الجدی و مماس با حجره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مریلغتنامه دهخدامری . [ م ُرْ ری ی / م ُرْ ی ی ] (ع اِ) نان خورشی است مانند آبکامه . (منتهی الارب ). آبکامه . (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مُرّ. عامه ٔ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از
مریلغتنامه دهخدامری ٔ. [ م َ ] (ع اِ) مری . گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است چسبنده به حلقوم . (منتهی الارب ). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گذرگاه طعام و شراب را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
خلاشفرشblanket bog, blanket mireواژههای مصوب فرهنگستانپودهزاری در نواحی سردسیر پرباران و مرطوب و مرتفع که زمین پهناوری با شیب ملایم و تخت را پوشانده باشد
کنارۀ زند خارجی ساعدradial border of forearm, margo radialis antebrachii, margo lateralis antebrachiiواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی در خارجیترین قسمت ساعد که سطح پیشین و پسین ساعد را از هم جدا میکند متـ . کنارۀ زند خارجی lateral border of forearm
مریزادلغتنامه دهخدامریزاد. [ م َ ] (فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. (غیاث ) (آنندراج ). آفرین . زه : بنازم به دستی که انگورچیدمریزاد پائی که درهم فشرد.؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
مریدآبادلغتنامه دهخدامریدآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد؛ در 21هزارگزی شمال غربی خرم آباد و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت با180 تن سکنه . آبش
مریزادلغتنامه دهخدامریزاد. [ م َ ] (فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. (غیاث ) (آنندراج ). آفرین . زه : بنازم به دستی که انگورچیدمریزاد پائی که درهم فشرد.؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
مریدآبادلغتنامه دهخدامریدآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد؛ در 21هزارگزی شمال غربی خرم آباد و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت با180 تن سکنه . آبش
مریداءلغتنامه دهخدامریداء. [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دغمریلغتنامه دهخدادغمری . [ دُ م ُ ی ی یا دَ م َ ری ی ] (ع ص ) خلق دغمری ؛ خوهای درآمیخته ٔ بد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دفرمریلغتنامه دهخدادفرمری . [ دِ رِ م ِ ] (اِخ ) . شارل (1822 - 1883 م .). مستشرق فرانسوی . وی فارسی و عربی آموخت سپس مقالات متعدد در مجله ٔ آسیایی منتشر کرد که بعدها آنها را تحت عنوان «تذکره های تاریخ شرقی » گرد آورد و با آن خ
دمریلغتنامه دهخدادمری . [ دَ م َ ] (حامص ) حالت دمر. وارونه خوابیدن . || وارونه کردن . (لغت محلی شوشتر).
حجت کوهکمریلغتنامه دهخداحجت کوهکمری .[ ح ُج ْ ج َ ت ِ ک َ م َ ] (اِخ ) سیدمحمدبن سیدعلی بن سیدعلی نقی بن محمد حسین کوهکمری الاصل تبریزی المنشاء نجفی التحصیل قمی الاقامة. از مبرزین طراز اول عصر حاضرما و از سادات دیه کوه کمر، از توابع تبریز و بصحت نسب و شرافت حسب در غایت شهرت ، و معروف به حجت است . ون