مریدلغتنامه دهخدامرید. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از مصدر ارادة. رجوع به ارادة شود. || اراده کننده . (غیاث ). خواهنده . (آنندراج ). صاحب اراده . || نزد اهل تصوف به دو معنی آید. یکی به معنی محب یعنی سالک مجذوب ، دوم به معنی مقتدی ة، و مقتدی آن باشد که حق سبحانه و تعالی دیده ٔ بصیرتش را به نو
مریدلغتنامه دهخدامرید. [ م َ ] (ع ص ، اِ) سرکش و درگذرنده . (منتهی الارب ). خبیث و متمرد و شریر. (از اقرب الموارد). متمرد و سرکش و بیرون رونده از فرمان خدای تعالی و رانده شده . (غیاث ). گردنکش . (زمخشری ). دیوستنبه . (السامی ). طاغی . عاصی . الود. ج ، مُرَداء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) <s
مریدفرهنگ فارسی عمید۱. ارادتمند؛ دوستدار.۲. (صفت) خواهنده.۳. (تصوف) کسی که در آداب سلوک از پیری پیروی میکند.۴. [قدیمی] از نامها و صفات خداوند؛ ارادهکننده.
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
دادهگاهdata martواژههای مصوب فرهنگستاندادگانی که برای نگهداری مجموعههایی مختصر از دادهها طراحی شده باشد تا مدیران بتوانند آنها را بازیابی و تحلیل کنند
نظام شایستهگراmerit systemواژههای مصوب فرهنگستاننظامی دولتی که در آن کارکنان براساس تواناییهایشان در اجرای مؤثر و بیطرفانۀ وظایف اداری منصوب میشوند و ارتقا مییابند
این مرد (= معرفه) از آن مرد (= معرفه) جوانتر است.گویش اصفهانی تکیه ای: ne(n) marde az nu(n) marde ǰevuntar-a. طاری: in merde az un merd ǰevuntar-a. طامه ای: ni merd az nu merd ǰevuntar-e. طرقی: in merde az un merde ǰevuntar-a. کشه ای: in merd az un merd ǰevuntar-a. نطنزی: nen merde ǰevuntar az non merde-ya.
مریدآبادلغتنامه دهخدامریدآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد؛ در 21هزارگزی شمال غربی خرم آباد و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت با180 تن سکنه . آبش
مریداءلغتنامه دهخدامریداء. [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مریداءلغتنامه دهخدامریداء. [ م ُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود. || پرده ٔ نازکی در میانه ٔ ناف و عانه . (ناظم الاطباء). مریطاء.
مریدانهلغتنامه دهخدامریدانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب و متعلق به مرید. مریدسان . چون مرید در پیروی و اطاعت و سرسپردگی و مشتاقی خدمت پیر. بطور ارادت . (ناظم الاطباء). رجوع به مرید شود.
مریدآبادلغتنامه دهخدامریدآباد. [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد؛ در 21هزارگزی شمال غربی خرم آباد و 9هزارگزی شمال راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت با180 تن سکنه . آبش
مریداءلغتنامه دهخدامریداء. [ م ُ رَ ] (اِخ ) دهی است در بحرین از برای بنی عامر. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مریداءلغتنامه دهخدامریداء. [ م ُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر مرداء. رجوع به مرداء شود. || پرده ٔ نازکی در میانه ٔ ناف و عانه . (ناظم الاطباء). مریطاء.
مریدانهلغتنامه دهخدامریدانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب و متعلق به مرید. مریدسان . چون مرید در پیروی و اطاعت و سرسپردگی و مشتاقی خدمت پیر. بطور ارادت . (ناظم الاطباء). رجوع به مرید شود.
دره مریدلغتنامه دهخدادره مرید. [ دَرْ رَ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیسکان بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 12هزارگزی شمال بافت و سر راه فرعی بافت - قلعه عسکر، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه است . مزارع ابهری ، ده میرزا، ده
ویس مریدلغتنامه دهخداویس مرید. [ وِ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تمریدلغتنامه دهخداتمرید. [ ت َ ] (ع مص ) نسو کردن و بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). هموار و لغزان کردن بنا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). هموار و لغزان و درخشان ساختن بنا را. || تمراد ساختن جهت کبوتران . || خشودن و برگ دور کردن از درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اق