مزاحملغتنامه دهخدامزاحم . [ م ُح ِ ] (ع ص ) انبوهی کننده و تنگی کننده . (ناظم الاطباء). || رنج رساننده و آزار دهنده و زحمت رساننده . معارض و مانع و بازدارنده . (ناظم الاطباء).- مزاحم شدن ؛ آزار رسانیدن و تصدیع دادن و زحمت دادن ؛ در تداول گفته می شود مزاحم نباشم .(ی
مزاحمدیکشنری فارسی به انگلیسیalbatross, annoying, besetting, bothersome, disruptive, encumbrance, party pooper, hindrance, intruder, intrusive, molester, obtrusive, pest, pestilent, stalker, trouble, vexatious, besetting
مزاعملغتنامه دهخدامزاعم . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) خصومت و منازعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم . || هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال فی قول فلان مزاعم . (ناظم الاطباء).
ابن مزاحملغتنامه دهخداابن مزاحم . [ اِ ن ُ م ُ ح ِ ] (اِخ ) ابوالمفضل نصربن مزاحم منقری کوفی . مورخ شیعی . وی در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری میزیست و او را چندین کتاب در تاریخ است ، ازجمله : کتاب تاریخ صفین و آن به طبع رسیده است این کتاب مورد اعتمادمورخین بوده و از آن بسیار نقل کرده اند. کت
تداخل مزاحمconstrained operationواژههای مصوب فرهنگستانشرایطی در حرکت ضربدری که در آن وسایل نقلیۀ تداخلی به دلیل کاستیهای هندسی مسیر امکان اشغال قسمت بزرگی از خطوط عبور موجود را که برای رسیدن به عملکرد متعادل لازم است، ندارند
آبزی مزاحمfouling organism, biofoulerواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانی که برای زیستن به اشیای درون آب نظیر بدنۀ شناورها و تأسیسات دریایی میچسبد
مزاحمتلغتنامه دهخدامزاحمت . [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) ممانعت و تعرض و معارضه و بازداشتگی . || زحمت و تصدیع و آزردگی . (از ناظم الاطباء). زحمت دادن . رنج رسانیدن . زحمت کردن . زحمت رسانیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کسی زحمت کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || انبوهی و ف
مزاحمةلغتنامه دهخدامزاحمة. [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ) فزودن و نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال زاحم علی الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجاحفة. (تاج المصادر بیهقی ). || انبوهی کردن مرهمدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
مزاحمتدیکشنری فارسی به انگلیسیannoyance, bother, encumbrance, gibe, harassment, hindrance, inconvenience, intrusion, invasion, molestation, nuisance, pinprick, vexation
مزاحمتلغتنامه دهخدامزاحمت . [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) ممانعت و تعرض و معارضه و بازداشتگی . || زحمت و تصدیع و آزردگی . (از ناظم الاطباء). زحمت دادن . رنج رسانیدن . زحمت کردن . زحمت رسانیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کسی زحمت کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || انبوهی و ف
مزاحمةلغتنامه دهخدامزاحمة. [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ) فزودن و نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال زاحم علی الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجاحفة. (تاج المصادر بیهقی ). || انبوهی کردن مرهمدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطب
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) تابعی است . او از ابوهریره و از او یحیی بن کثیر روایت کند.
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) مردی از حکّام ترک که بار اوّل با عرب جنگ کرده است .
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم . [ اَ م ُ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) گاو نر. گاو. (مهذب الاسماء). || پیل . || گاو شکسته هردوشاخ . || گنجشک . بنجشگ .
ابومزاحملغتنامه دهخداابومزاحم .[ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) شیرازی . یکی از بزرگان شیوخ تصوف مائه ٔ سوم ، معاصر هارون و مأمون و معتصم و واثق ومتوکل خلفای عباسی است . او را با جنید و شبلی بعلت اختلاف مشارب مناظرات و منافراتیست . ابوعبداﷲ خفیف درکتاب خویش گوید: ابومزاحم از کبار مشایخ عرفان بود و بیانی بل