مزدالغتنامه دهخدامزدا. [ م َ ] (اِخ ) به لغت اوستا آفریدگار و خلاق عالم . (ناظم الاطباء) : ای مزدا به ما پناه نیرومند بخش . (گاتها سرودهای زردشت ص 6). باشد که به خود ارزانی داریم و دریابیم ای مزداپناه دیرپایای ترا. (یسنا، بخش <span cla
مزدافرهنگ نامها(تلفظ: mazdā) به معنی دانا است ؛ (در ادیان) در آیین زرتشتی به خدا اطلاق میگردد ، اهورامزدا .
مجذاءلغتنامه دهخدامجذاء. [ م ِ ] (ع اِ) چوبی است گرد که بدان بازی کنند و آن سلاح است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی گرد که تازیان بدان بازی کنند و در هنگام حاجت مانند سلاح باشد مر آنان را. (ناظم الاطباء). چوبی گرد که اعراب با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). || منقار. (منتهی الارب ) (آنندرا
مزیدگولغتنامه دهخدامزیدگو. [ م َ ] (نف مرکب ) مخفف مزیدگوینده . متملق . چاپلوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مزیدگوی . رجوع به مزیدگوی شود.
مزدااهورالغتنامه دهخدامزدااهورا. [ م َ اَ ] (اِخ ) (مرکب از مزدا+ اهورا). و رجوع به «اهورا» و «مزدا» و «اهورامزدا» در شود.
مزداپرستلغتنامه دهخدامزداپرست . [ م َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ مزدا. رجوع به مزدا و اهورامزدا شود.
موره/هورهواژهنامه آزادآوایی که در مراسمات عزا استفاده شده و سالیان کهن برای عبادت اهورا مزدا میسرودند.
اهورافرهنگ نامها(تلفظ: ahurā) (اوستایی) (در ادیان) به لغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بیهمتا و خالق عالم را گویند ؛ اهورامزدا .
مزدااهورالغتنامه دهخدامزدااهورا. [ م َ اَ ] (اِخ ) (مرکب از مزدا+ اهورا). و رجوع به «اهورا» و «مزدا» و «اهورامزدا» در شود.
مزداب بالالغتنامه دهخدامزداب بالا. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش مرکزی شهرستان بیرجنددر 74هزارگزی شمال بیرجند، و در دامنه واقع و دارای 740 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات و زعفران ، شغل مردمش زراعت است . مزارع مز
مزداپرستلغتنامه دهخدامزداپرست . [ م َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ مزدا. رجوع به مزدا و اهورامزدا شود.
غمزدالغتنامه دهخداغمزدا. [ غ َ زِ / زُ ] (نف مرکب ) غمزدای . زداینده ٔ غم . آنکه یا آنچه غم را ببرد. تسلیت دهنده : درّ بار و مشک ریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن . منوچهری .غم
اهورامزدالغتنامه دهخدااهورامزدا. [ اَ م َ ] (اِخ ) در فارسی به صورتهای اهورامزد، هُرمَزد، هُرمُزد، اورمزد، هورمزد و هرمز به معنی خدا آمده است . در اوستااهورمزده نامیده میشود ودر سنگ نبشته های پادشاهان هخامنشی ائورمزده خوانده شده . این واژه در فرهنگهای فارسی علاوه بر این که به معنی خدا ضبط شده به م
آهورامزدالغتنامه دهخداآهورامزدا. [ م َ ] (اِخ ) اورمزد. یزدان . رب ّ اعلی . رب الارباب . فاعل خیر. مقابل آهرمن ، فاعل شر، دیو. و هفت فرشته یا امشاسپند وسایط فیض او بدیگر مخلوق باشند.
اهورامزدافرهنگ فارسی عمیددر آیین زردشتی، وجودی که صورت ظاهر ندارد و حیاتبخش، یکتا، بیهمتا، بزرگ، و دانای مطلق است؛ خداوند.