مزدحملغتنامه دهخدامزدحم . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) ازدحام کننده و انبوهی کننده . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) : مزدحم می گردیم در وقت تنگ این نصیحت می کنم نز خشم و جنگ .مولوی (مثنوی دفتر دوم ص 111).<b
مزدحملغتنامه دهخدامزدحم . [ م ُ دَ ح َ ] (ع ص ) ازدحام کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). || (اِ) موضع ازدحام و جای انبوهی کردن . جائی که بر آن انبوهی کنند. (از ناظم الاطباء). || ازدحام . جمعیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجدملغتنامه دهخدامجدم . [ م ُ ج َدْ دَ ] (اِخ ) عشیره ای از طایفه ٔ محیسن از طوایف کعب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ج َذْ ذَ ] (ع ص ) بریده دست و پا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرفتار بیماری جذام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) برنده دست . (آنندراج ). دست برنده . (از منتهی الارب ). || تیز رونده . || اسب سخت دونده . || قصد کننده . || بازایستنده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
مجذملغتنامه دهخدامجذم .[ م ِ ذَ ] (ع ص ) گرفتار به علت زکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار به بیماری زکام . (ناظم الاطباء).
ابکلغتنامه دهخداابک . [ اَ ب َک ک ] (ع ص ) سال قحط. || کسی که فراهم و مزدحم سازد خران و مواشی و مانند آن را. (منتهی الارب ). || مزدوری که سعی کند درامور اهل خود. || بریده دست . ج ، بُکّان .
بکةلغتنامه دهخدابکة. [ ب َک ْ ک َ ] (ع مص ) دریدن و پاره پاره کردن و ریزه ریزه نمودن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مزاحمت کردن و رنجاندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نرمی کردن و رحم نمودن با کسی ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
مصدرلغتنامه دهخدامصدر. [ م َ دَ ] (ع اِ) محل بازگشت از حج . ج ، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جای بازگشت . (ناظم الاطباء). جای صادر شدن . (آنندراج ). || محل بازگشت ازآب . (ناظم الاطباء). || جای بیرون آمدن . (غیاث ) (آنندراج ). محل برآمدن و محل صدور. |