مزروعلغتنامه دهخدامزروع . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از زرع . کشت و کشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کشت و کشته شده . (ناظم الاطباء). کاشته شده . کشته : هرکه مزروع خود بخورد به خویدوقت خرمنش خوشه باید چید. (گلستان چ فروغی
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است . به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست :به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی راپشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.و رجوع به قاموس
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) عصمةاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست :ستارگان فلک راست اضطراب عظیم گمان برم که در گوش یار می جنبد.و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ
مزروعةلغتنامه دهخدامزروعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) مزروعه . کشته : أرض مزروعة؛ زمینی کشته . (مهذب الاسماء). تأنیث مزروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزروع و مزروعة شود.
مزروعةلغتنامه دهخدامزروعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) مزروعه . کشته : أرض مزروعة؛ زمینی کشته . (مهذب الاسماء). تأنیث مزروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزروع و مزروعة شود.
نامزروعلغتنامه دهخدانامزروع . [ م َ ] (ص مرکب ) کاشته نشده . (ناظم الاطباء). ناکاشته . ناکشته .- زمین نامزروع ؛ بائره : و همچنین زمین های بائر و نامزروع نپیماید. (تاریخ قم ص 107).