مزلتلغتنامه دهخدامزلت . [ م َ زِل ْ ل َ / م َ زَل ْ ل َ ] (ع مص ) مزلة. لغزیدن . (غیاث ). رجوع به مزلة شود. || (اِمص ) لغزش : و مثل ماکسان از مزلت و منقصتی خالی نباشد. (انوار سهیلی ). رجوع به مزلة شود.
مجلدلغتنامه دهخدامجلد. [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) صحاف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن که کتابها را جلد می کند. (از ذیل اقرب الموارد). جلدگر. جلدساز. پوست گر. آن که کراسه راپوست کند. آن که کتاب را پشت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پوست باز کننده . (آنندراج ) (از منتهی الا
مجلدلغتنامه دهخدامجلد. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) پوست پاره ای که زن نواحه بر روی زند بدان . ج ، مَجالید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست پاره ای که زن نوحه کننده بر روی خود زند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || تازیانه . (از ذیل اقرب الموارد).
مجلدلغتنامه دهخدامجلد. [ م ُ ج َل ْ ل َ ] (ع ص ) مقداری است از بار معلوم الکیل و الوزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از بار که وزن و کیل آن معلوم باشد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || عظم مجلد؛ استخوان که بجز پوست چیز دیگر بر وی نمانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
مزلهلغتنامه دهخدامزله . [ م َ زِل ْ ل َ / م َ زَل ْ ل َ ] (ع ، اِ) مزلة. مزلت . لغزشگاه : خلق را در مزله ٔ ضلالت و مهلکه ٔ جهالت می انداخت . (تاریخ یمینی ص 260). رجوع به مزلت و مزلة شود.
مزلةلغتنامه دهخدامزلة. [ م َ زَل ْ ل َ / م َ زِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَزَل ّ. لغزشگاه . ج ، مزال : مزال اقدام ؛ جای لغزش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مزلت . مزله . رجوع به مزلت شود. || (ص ) أرض مزلة؛ زمین لغزان . (به
لغزشلغتنامه دهخدالغزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لغزیدن . عمل لغزیدن . تغییر محل جسمی بر روی جسم دیگر به نحوی که نغلطد و نچرخد. مزلت . زلل . زلت . عَثرت . هفوة. خطا. زلق . زلیلی . سقطة. توفه . شکوخه : زَلة و زُلة؛ لغزش پای در گل و لغزش درسخن . سِقاط؛ لغزش در قول و در فعل . (منتهی الارب
تجسیملغتنامه دهخداتجسیم . [ ت َ ] (ع مص ) تناور کردن . (زوزنی ). چیزی را بزرگ کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قرار دادن وگردانیدن آن را صاحب جسم و کلان تن ساختن آنرا. (ناظم الاطباء). || به جسم نسبت کردن و جسم گردانیدن چیزی را. (آنندراج ). به جسم نسبت دادن . (فرهنگ نظام ). قائل شدن جس
لغزیدنلغتنامه دهخدالغزیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) پای از پیش بدررفتن و افتادن . (برهان ). فروخزیدن (بی اراده ). عثرت . عثار.زلت . زلل . مزلت . بخیزیدن . آن بود که کسی را پای بخیزد و بیفتد. لیزیدن . سریدن و لیز خوردن است نه افتادن ، یعنی ممکن است آدمی بلغزد و نیوفتد. لخشیدن . شخشیدن . استزلال . زّل .