مزورلغتنامه دهخدامزور. [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تزویر. کژ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دروغ . (از اقرب الموارد) (دهار). مزخرف . مموَّه . بهتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنون خسرو شیرکش خوانمت من که این نام بر تو نباشد مزور. <p class="au
مزورلغتنامه دهخدامزور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از زیارت . زیارت شده و دیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه به زیارت او شده اند. زیارت کرده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد تمام القصه مسجد بی فتوربدسلیمان زائر و مسجد مزور.<
مزورلغتنامه دهخدامزور. [ م ُ زَوْ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تزویر. آرایش کننده ٔ دروغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مکر و فریب کننده ودروغ گوی . (آنندراج ) (غیاث ). ریاکار. با تزویر. حیله کار. شیاد. تزویرگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و ع
مزوردیکشنری عربی به فارسیداراي اعتبار مشکوک , ساختگي , جعلي , قلب , بدلي , بدل , الکي , نادرست , حرامزاده
مجورلغتنامه دهخدامجور. [ م ُ ج َوْ وَ ] (ع ص ) بنای سرنگون و منهدم شده و با زمین برابر شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- امثال :یوم بیوم الحفض المجور ؛ این مثل را در شماتت به کسی گویند که نکبتی به وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (ا
مجورلغتنامه دهخدامجور. [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) بر زمین افکننده کسی را. و رجوع به تجویر شود. || نسبت دهنده به جور. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بنایی را با زمین برابر می کند و کسی که منهدم می کند و می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خط مزورلغتنامه دهخداخط مزور. [ خ َطْ طِ م ُ زَوْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط فرودینه است که خط هفتم جام جم باشد. (از ناظم الاطباء).
ماه مزورلغتنامه دهخداماه مزور. [ هَِ م ُ زَوْ وَ ] (اِخ ) به معنی ماه سیام است که ماه مقنع باشد چه آن را به سحرو تزویر ساخته بود. (برهان ) (آنندراج ) : برده مهش به مقنعه عیدی و چاه سیم آب چَه ِمقنع و ماه مزورش .خاقانی .
احدب مزورلغتنامه دهخدااحدب مزور. [ اَ دَ ب ِ م ُ زَوْ وِ ] (اِخ ) مردی بود که خط هر کس چنان تقلید کردی که صاحب خط نیز تمیز نتوانستی . وفات او به سال 370 هَ . ق . بوده است .
مزورهلغتنامه دهخدامزوره . [ م ُ زَوْ وَ رَ ] (از ع ، اِ) مزورة. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج ). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است . (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج ). آش پرهیز. پرهیزانه . شوربائی که برای مریض پزند بی گوشت . طعام که بیمار را ر
مزورانهلغتنامه دهخدامزورانه . [ م ُ زَوْ وِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی تزویر. رجوع به تزویر و مزوِّر شود.
مزورگرلغتنامه دهخدامزورگر. [ م ُزَوْ وِ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از مزور +گر) تزویرکننده . حیله کننده . تزویرگر. مزور. رجوع به مزوِّر شود.
مزورگریلغتنامه دهخدامزورگری . [ م ُ زَوْ وِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل مزورگر. مزوری . تزویر.- مزورگری کردن ؛ تزویر و ریا و مکر کردن . مزوری کردن . و رجوع به مزوری کردن شود : تو مزورگری مکن چو جهان خاک بر من مدم به نرخ عبیر.<p class="au
مزورةلغتنامه دهخدامزورة. [ م ُ زَوْ وَ رَ ] (ع ص ) مؤنث مزور. نعت مفعولی از تزویر. دروغ . کذب . (اقرب الموارد). مزور.رجوع به مزوَّر شود. || (اِ) آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. خوردنی بیماران . (دهار) (مهذب الاسماء). غذائی است برای مریض . (عیون الانباء ج <span
مزورهلغتنامه دهخدامزوره . [ م ُ زَوْ وَ رَ ] (از ع ، اِ) مزورة. آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. (آنندراج ). غذای بی گوشت و مراد بازی دادن مریض است . (از مجمع الجوامع). مزور. (آنندراج ). آش پرهیز. پرهیزانه . شوربائی که برای مریض پزند بی گوشت . طعام که بیمار را ر
مزورانهلغتنامه دهخدامزورانه . [ م ُ زَوْ وِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی تزویر. رجوع به تزویر و مزوِّر شود.
مزورگرلغتنامه دهخدامزورگر. [ م ُزَوْ وِ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از مزور +گر) تزویرکننده . حیله کننده . تزویرگر. مزور. رجوع به مزوِّر شود.
مزورگریلغتنامه دهخدامزورگری . [ م ُ زَوْ وِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل مزورگر. مزوری . تزویر.- مزورگری کردن ؛ تزویر و ریا و مکر کردن . مزوری کردن . و رجوع به مزوری کردن شود : تو مزورگری مکن چو جهان خاک بر من مدم به نرخ عبیر.<p class="au
مزورةلغتنامه دهخدامزورة. [ م ُ زَوْ وَ رَ ] (ع ص ) مؤنث مزور. نعت مفعولی از تزویر. دروغ . کذب . (اقرب الموارد). مزور.رجوع به مزوَّر شود. || (اِ) آنچه از قسم غذا برای تسلی بیمار پزند و طعام نرم که مریض را دهند. خوردنی بیماران . (دهار) (مهذب الاسماء). غذائی است برای مریض . (عیون الانباء ج <span
خط مزورلغتنامه دهخداخط مزور. [ خ َطْ طِ م ُ زَوْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط فرودینه است که خط هفتم جام جم باشد. (از ناظم الاطباء).
ماه مزورلغتنامه دهخداماه مزور. [ هَِ م ُ زَوْ وَ ] (اِخ ) به معنی ماه سیام است که ماه مقنع باشد چه آن را به سحرو تزویر ساخته بود. (برهان ) (آنندراج ) : برده مهش به مقنعه عیدی و چاه سیم آب چَه ِمقنع و ماه مزورش .خاقانی .
احدب مزورلغتنامه دهخدااحدب مزور. [ اَ دَ ب ِ م ُ زَوْ وِ ] (اِخ ) مردی بود که خط هر کس چنان تقلید کردی که صاحب خط نیز تمیز نتوانستی . وفات او به سال 370 هَ . ق . بوده است .