مسارعتلغتنامه دهخدامسارعت . [ م ُ رَ ع َ ] (ع مص ) مسارعة. با هم شتابی و جلدی نمودن . (غیاث ). شتافتن . سرعت گرفتن . عجله کردن . تعجیل . و رجوع به مسارعة شود : پانصدهزار دینار بباید داد و چوب باز خرید و اگر نه فرمان را به مسارعت پیش روید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span clas
مسارعتفرهنگ مترادف و متضاد۱. شتاب، تعجیل، سرعت ۲. سبقت ۳. شتافتن، شتاب کردن، تندشتافتن ۴. بریکدیگر پیشی گرفتن
مصارعتلغتنامه دهخدامصارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) کشتی گیری و جهد و کوشش بر به زمین افکندن حریف . (ناظم الاطباء). کشتی کردن و با هم یکدیگری را بر زمین کوفتن . (غیاث ) کشتی گرفتن : آن روز تا آخر بر مصارعت و قراع بودند. (تاریخ
مسایرتلغتنامه دهخدامسایرت . [ م ُ ی َ رَ] (ع مص ) مسایرة. مسایره . با هم رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). برابر رفتن با کسی : مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت ، به در حصن بکر رسید. (جوامعالحکایات ج 1 ص 1
مسارعةلغتنامه دهخدامسارعة. [ م ُ رَ ع َ ] (ع مص ) مسارعت . شتافتن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (دهار). سرعت گرفتن . (اقرب الموارد). با کسی شتافتن . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن . (آنندراج ). || شتابانیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). و رجوع به مسارعت شود.
کوچ دادنلغتنامه دهخداکوچ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رحلت دادن . به مهاجرت واداشتن . از جایی به جایی نقل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ترحیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچانیدن : اگر فرمان شود به مسارعت نوروز و قتلغشاه به کوچ دادن قیام نمایی . (تاریخ غازان ص <span class="hl
شهرآرائیلغتنامه دهخداشهرآرائی . [ ش َ] (حامص مرکب ) شهرآرایی . آذین بندی شهر : عروس شب چو نقش افکند بر دست به شهرآرائی انجم کله بست . نظامی .اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. (جهانگشای جوینی ).
طلب مواثبهلغتنامه دهخداطلب مواثبه . [ طَ ل َ ب ِ م ُ ث َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مواثبه در لغت بمعنی مسارعت است از وثوب و طلب مواثبه در نزد فقیهان عبارت از طلبیدن شفیع شفعه را در مجلسی که در آن به بیع آگاه شده است و وجه تسمیه ٔ آن این است که بر غایت تع
تعجیللغتنامه دهخداتعجیل . [ ت َ ] (ع مص ) شتافتن در کاری . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شتافتن و پیشی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی . (ناظم الاطباء). شتاب کردن در کاری . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) : <b