مساحلةلغتنامه دهخدامساحلة. [ م ُ ح َ ل َ ] (ع مص ) مساحله . به کرانه ٔ دریا شدن . (منتهی الارب ). بر کناره ٔ دریا رفتن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). فرزندان خود را به ساحل آوردن قوم : ساحل القوم بأولادهم ؛ آنها را به ساحل آوردند. || منازعه کردن و ناسزا گفتن یکدیگر را. (اقرب الموا
مساهلةلغتنامه دهخدامساهلة. [ م ُ هََ ل َ ] (ع مص ) مساهلت . مساهله . آسانی کردن با کسی . (منتهی الارب ). با کسی آسان فراگرفتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نرم کردن و آسان گرفتن با کسی . (اقرب الموارد). سهل انگاری کردن . سهل گرفتن . آسان گرفتن . و رجوع به مساهلت شود.- <spa
مشاهلةلغتنامه دهخدامشاهلة. [ م ُ هََ ل َ ] (ع مص ) با هم دشنام دادن و شر گفتن همدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشاتمه . (تاج المصادر بیهقی ). || سخن گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مساهلةلغتنامه دهخدامساهلة. [ م ُ هََ ل َ ] (ع مص ) مساهلت . مساهله . آسانی کردن با کسی . (منتهی الارب ). با کسی آسان فراگرفتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نرم کردن و آسان گرفتن با کسی . (اقرب الموارد). سهل انگاری کردن . سهل گرفتن . آسان گرفتن . و رجوع به مساهلت شود.- <spa
سازش کردنلغتنامه دهخداسازش کردن . [زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باکسی صلح کردن . آشتی کردن . رفع اختلاف و کدورت کردن . مساهله . رجوع به سازش شود.
مساهلتلغتنامه دهخدامساهلت . [ م ُ هََ ل َ ] (ع مص )مساهلة. مساهله . آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن . (غیاث ). مسامحه و سهل انگاری و سستی . (ناظم الاطباء). آسان گزاری . آسانی کردن با کسی . آسان گرفتن . آسان گیری . مسامحت . تسامح . مسامحه . و رجوع به مساهلة شود
آسان گذاریلغتنامه دهخداآسان گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) سماحت .مسامحه . تسامح . مسامحت . مساهله . اغماض : به آسان گذاری دمی میشمارکه آسان زیَد مرد آسان گذار.نظامی .