مسبب الاسبابلغتنامه دهخدامسبب الاسباب . [ م ُ س َب ْ ب ِ بُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سبب شونده ٔ علل و اسباب . || (اِخ ) خدای تعالی شأنه . (آنندراج ). یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدَّسَت ْ أسماؤه . نامی از نامهای صفات خدای تعالی : چونکه از خیل دیو نگریزی در ح
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. نتیجه ٔ سبب . مقابل سبب . معلول . معلوله . علیل . معلل . معلله . اثر. || آنکه او را بسیار دشنام دهند. (منتهی الارب ).
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده . (آنندراج ). سبب پدیدآرنده . مؤثر. علت : گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر. ناصرخسرو.مسبب چون ب
سبب سازلغتنامه دهخداسبب ساز. [ س َ ب َ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ سبب . ایجاد کننده ٔسبب . || (اِخ ) باریتعالی . مسبب الاسباب .
مفتح الابوابلغتنامه دهخدامفتح الابواب . [ م ُ ف َت ْ ت ِحُل ْ اَب ْ ] (ع ص مرکب ) گشاینده ٔ درها : ای سخا را مسبب الاسباب وی کرم را مفتح الابواب . انوری (دیوان چ نفیسی ص 16).و رجوع به مدخل بعد شود.
قَبْضَتُهُفرهنگ واژگان قرآندر دست او - در احاطه ي قدرت اوست (عبارت "وَﭐلْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ ﭐلْقِيَامَةِ "اين معنا را خاطر نشان ميکند که در روز قيامت تمامي اسباب از سببيت ميافتند و دست خلق از همه آنها بريده ميشود ، تنها يک سبب ميماند و آن هم خداي مسبب الاسباب است )
متوکلفرهنگ نامها(تلفظ: mote(a)vakkel) (عربی) آن که (به خدا) توکل میکند ؛ (در قدیم) تکیه کننده ، پشتگرم ؛ (در اعلام) نام چند تن از اشخاص در تاریخ ؛ (در عرفان) متوکل کسی است که به هیچ سبب توسل و توصل به رزق مقسوم نجوید و بر خدا توکل کند و از هیچ مخلوق استعانت نجوید تا مسبب الاسباب به هر طریق که خواهد رزق به ایشان بر
علّیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت فت] علّی موجب، موجد، ایجادکننده، آفریننده، پدیدآورنده، زاینده، مولّد بانی، باعث منجر مؤثر ضروری، واجب، اجباری، الزامی، وادارکننده، اصلی، باارتباط، مربوط، مهم مخترعانه، خلاق، نوآور نخستین، بدوی، اولیه، مقدم، لازم، ضروری، مورد نیاز، مادر، مثمر، مسببالاسباب
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. نتیجه ٔ سبب . مقابل سبب . معلول . معلوله . علیل . معلل . معلله . اثر. || آنکه او را بسیار دشنام دهند. (منتهی الارب ).
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده . (آنندراج ). سبب پدیدآرنده . مؤثر. علت : گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر. ناصرخسرو.مسبب چون ب
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. نتیجه ٔ سبب . مقابل سبب . معلول . معلوله . علیل . معلل . معلله . اثر. || آنکه او را بسیار دشنام دهند. (منتهی الارب ).
مسببلغتنامه دهخدامسبب . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیب . رجوع به تسبیب شود. || سبب سازنده . (آنندراج ). سبب پدیدآرنده . مؤثر. علت : گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر. ناصرخسرو.مسبب چون ب