مسبللغتنامه دهخدامسبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبال . رجوع به اسبال شود. || شخص دراز بروت و سبلت . (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسَبِّل ، مُسَبَّل . اَسبل . || آنکه ازار را دراز کند و بر زمین کشان رود از تکبر. (منتهی الارب ). || (اِ) نره . (منتهی الارب ). ذَکر. (اقرب الموارد از لس
مسبللغتنامه دهخدامسبل . [ م ُ ب َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر اسبال . رجوع به اسبال شود. || مرد درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل ، مُسَبِّل و مُسَبَّل شود.
مسبللغتنامه دهخدامسبل . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسبِل . مُسَبِّل . || پیر زشت رو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده . سبیل قرار داده شده . تملیک العین و تسبیل المنف
مسبللغتنامه دهخدامسبل . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل و مُسَبَّل شود.
مشبللغتنامه دهخدامشبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) لبوءة مشبل ؛ شیر ماده ٔ بابچگان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شیر بابچه . (مهذب الاسماء): لباءة مشبل ؛ ماده شیر بابچه . (ناظم الاطباء). || لبوة مشبل ؛ ناقه بابچه ، و ناقه را آنگاه مشبل گویند که بچه اش نیرو گیرد و بااو راه رود. (از اقرب الموارد) (از
مسبحللغتنامه دهخدامسبحل . [ م ُ س َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر سبحلة. «سبحان اﷲ»گوی . آنکه سبحان اﷲ گوید. (اقرب الموارد). و رجوع به سبحلة شود.
مسبلاتلغتنامه دهخدامسبلات . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبل . سبیل قرارداده شده ها. سبیل شده ها : احبار اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤون و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به سبیل شود.
درازبروتلغتنامه دهخدادرازبروت . [ دِ ب ُ ] (ص مرکب ) آنکه بروتی دراز و طولانی دارد: رجل أسبل وسَبَلانی ّ و مُسَبَّل ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ).
عرمویلغتنامه دهخداعرموی . [ ] (ع اِ) دزی در فرهنگ آرد که باید نام نوعی پارچه باشد، و گوید ریشه ٔ آن معلوم نشده است و شاهد ذیل را نیز نقل کرده : و علی رأسها معجر عرموی مسبل علی وجهها.
ذوالحجةلغتنامه دهخداذوالحجة. [ ذُل ْ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) ماه حَج ّ. ماه خداوند حج . یا ذوالحجة الحرام . ماه دوازدهم قمری از سالهای قمری عرب . پس از ذوالقعدة وپیش از محرّم . و آن از اشهر حرم است و نام وی در جاهلیت بُرَک و نیز مسبل بود. و ج آن ذوات الحجة است .ابوریحان بیرونی در آثارالباق
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار پوشیده نباشد. امادر غناء ک
مسبلاتلغتنامه دهخدامسبلات . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبل . سبیل قرارداده شده ها. سبیل شده ها : احبار اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤون و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به سبیل شود.