مستاصل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمانده کردن، ناتوان کردن، به استیصال کشاندن، عاجز کردن، بیچاره کردن ۲. نابود کردن، ریشهکن کردن
مستأصللغتنامه دهخدامستأصل . [ م ُ ت َءْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال . از بیخ برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از بیخ کنده . ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال
مستأصللغتنامه دهخدامستأصل . [ م ُ ت َءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال . از بیخ برکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود.
مستاصلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده ۲. مجبور ۳. زله، لابد ۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت
مستاصلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده ۲. مجبور ۳. زله، لابد ۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت