مستبصرلغتنامه دهخدامستبصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده . (غیاث ) (منتهی الارب ). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فَصَدَّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین . (قرآن 37/29
مستبشرلغتنامه دهخدامستبشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبشار. مژده دهنده . (اقرب الموارد). مقرنشع. (منتهی الارب ). || شادشونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شادان . شادشده . رجوع به استبشار شود.
بینافرهنگ مترادف و متضاد۱. بصیر، دانا، عالم، مبصر ≠ نادان ۲. بیننده، دیدهور ۳. مستبصر ≠ نابینا، کور، اعمی
بزنطیلغتنامه دهخدابزنطی . [ ب َ زَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابی نصر. عالمی شیعی از اصحاب موسی علیه السلام بود. کتاب الجامع و کتاب المسائل از اوست و نیز کتاب روایات اواز رضا علیه السلام است . (از الفهرست ابن الندیم ). مؤلف ریحانة الادب آرد: کنیت وی ابوجعفر یا ابوعلی و ازاکابر محدثین و علمای شیعه
اصول دینلغتنامه دهخدااصول دین . [ اُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصول جمع اصل است و در لغت چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی شود و دین در لغت بمعنی جزاست ، و از آنست گفتار پیامبر(ص ): کما تدین تدان . و در اصطلاح ، اصل بمعنی طریقت و شریعت است و در اینجا مراد همین است و این فن را از اینرو اصول دین