مستدرکلغتنامه دهخدامستدرک .[ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از مصدر استدراک . اراده ٔ تدارک مافات شده به چیزی . جبران شده . تدارک شده . || غلط گرفته شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || رفعتوهم شده . || ذیلی بر کتاب یا رساله یا مقاله که در آن برخی نکات شرح شود. || در فن استیفاء عبارت بود از تفاو
مستدرکیلغتنامه دهخدامستدرکی . [ م ُ ت َ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به طایفه ٔ مستدرکة. (از الانساب سمعانی ). رجوع به مستدرکة شود.
مستدرکیلغتنامه دهخدامستدرکی . [ م ُ ت َ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به طایفه ٔ مستدرکة. (از الانساب سمعانی ). رجوع به مستدرکة شود.
مستدرکاتلغتنامه دهخدامستدرکات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستدرکة. رجوع به مستدرکة و مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُ ت َ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مستدرَک . رجوع به مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مستدرِک . رجوع به مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُت َ رِ ک َ ] (اِخ ) فرقه ای از نجاریه . (اقرب الموارد). گروهی از فرقه ٔ نجاریه هستند که بر قسمتی از خودشان که معروف به زعفرانیه بودند استدراک نموده گفتند: کلام اﷲ مطلقاً مخلوق است ولکن ما با سنت موافقت نموده و گوئیم کلام اﷲ غیرمخلوق است . و گفته اند آنچه را که م
بالمستفادلغتنامه دهخدابالمستفاد. [ بِل ْ م ُ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مستفاد) آنچه که مستدرک شود. آنچه مفهوم شود. و رجوع به مستفاد شود.
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالواحدبن اسماعیل بوشنجی شافعی . او راست : مستدرک فی فروع الشافعیة. وفات وی بسال 536 هَ . ق . است . (کشف الظنون ).
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن تیم . صحابی است . ذهبی او را به عنوان مستدرک برای کتب سابقین بر خود یاد کرده لیکن استدراک او بیجا است و این مرد همان حبیب بن زیدبن تیم است . (الاصابة ج 2 ص 74 و <span class="hl" dir=
عبدلغتنامه دهخداعبد. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله : تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین . السنة و الصفات . معجمان . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به ابوذر هروی شود.
بصحرا برون رفتنلغتنامه دهخدابصحرا برون رفتن . [ ب ِ ص َ ب ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) محاوره ٔ مقرری است که لفظ برون مستدرک باشد. (آنندراج ) : ما را برنگ غنچه دل از گلستان گرفت چون لاله سینه چاک بصحرا برون رویم .سعدی (از آنندراج ).
مستدرکیلغتنامه دهخدامستدرکی . [ م ُ ت َ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به طایفه ٔ مستدرکة. (از الانساب سمعانی ). رجوع به مستدرکة شود.
مستدرکاتلغتنامه دهخدامستدرکات . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستدرکة. رجوع به مستدرکة و مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُ ت َ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مستدرَک . رجوع به مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُ ت َ رِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مستدرِک . رجوع به مستدرک و استدراک شود.
مستدرکةلغتنامه دهخدامستدرکة. [ م ُت َ رِ ک َ ] (اِخ ) فرقه ای از نجاریه . (اقرب الموارد). گروهی از فرقه ٔ نجاریه هستند که بر قسمتی از خودشان که معروف به زعفرانیه بودند استدراک نموده گفتند: کلام اﷲ مطلقاً مخلوق است ولکن ما با سنت موافقت نموده و گوئیم کلام اﷲ غیرمخلوق است . و گفته اند آنچه را که م