مستدللغتنامه دهخدامستدل . [ م ُ ت َ دَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استدلال . اثبات کرده شده با دلیل و برهان . (ناظم الاطباء) : گل علم اعتقاد خاقانی است خارش از جهل مستدل منهید. خاقانی .و رجوع به استدلال شود.
مستدللغتنامه دهخدامستدل . [ م ُ ت َ دِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدلال . طلب دلیل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). استدلال کننده . دلیل جوینده . برهان خواه . رجوع به استدلال شود.
مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . (غیاث ) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شِرّیران فارغ و محترم . (کلیله چ مینوی ص <span
مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذلال . خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد). || خوار پندارنده . (آنندراج ). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود.
مستذلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ذلیل شمرده ، خوار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون ، ذلیل .