مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . (غیاث ) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شِرّیران فارغ و محترم . (کلیله چ مینوی ص <span
مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذلال . خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد). || خوار پندارنده . (آنندراج ). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود.
مستذلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ذَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) ذلیل شمرده ، خوار داشته . 2 - (ص .) خوار، زبون ، ذلیل .
مستدللغتنامه دهخدامستدل . [ م ُ ت َ دَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استدلال . اثبات کرده شده با دلیل و برهان . (ناظم الاطباء) : گل علم اعتقاد خاقانی است خارش از جهل مستدل منهید. خاقانی .و رجوع به استدلال شود.
مستدللغتنامه دهخدامستدل . [ م ُ ت َ دِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استدلال . طلب دلیل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). استدلال کننده . دلیل جوینده . برهان خواه . رجوع به استدلال شود.
محترملغتنامه دهخدامحترم . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) باحرمت . مورد تکریم . احترام شده . حرمت داشته شده . (از منتهی الارب ). باآبرو و با احترام و بااعتبار و با عزت و بزرگوار. (ناظم الاطباء) : بدین جوی حرمت که مرد خردبدین شد سوی مردمان محترم . ناص
شریرلغتنامه دهخداشریر. [ ش َ ] (ع ) جانب دریا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری . (ناظم الاطباء). درختی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) خوب و نیک و خوش . || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج ، اَشرار، اَشِرّاء. (از اقرب الموارد)
نیک مردلغتنامه دهخدانیک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) آدم خوب . (ناظم الاطباء). خوش ذات . نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین ). صالح . (زمخشری ). نیکمردان ؛ ابدال . صلحاء. (یادداشت مؤلف ). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود : بدو گفت بهرام کای نیک مرد
رنجورلغتنامه دهخدارنجور. [ رَ ] (ص مرکب ) بیمار. (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). دردمند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ص 5 ب ). خداوندرنج . (ناظم الاطباء). مریض . ناخوش . مبتلای رنج . صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج وَر بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را