مستسعدلغتنامه دهخدامستسعد. [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استسعاد. نیک بخت و مبارک و میمون و کامران . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهره مند. رجوع به استسعاد شود : قیاصره ٔ روم به شرف ادراک خدمتش اگر مستسعد گشتندی ... (جهانگشای جوینی ).گر کسی می گفتشان کاین سو دوی
مستسعدلغتنامه دهخدامستسعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسعاد. نیک بختی و سعادت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ) : که مستوجب فرقتت شد سه ماه این که مستسعد وصلتت شد سه ماه آن . انوری .|| سعد و خوش یمن یابنده کسی را. (غیاث ) (آنندر
مستسعدفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک بختی جوینده ، سعادت خواهنده . 2 - کسی که چیزی را به فال نیک گیرد.
مستشهدلغتنامه دهخدامستشهد. [ م ُت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشهاد. طلب شهادت کننده از کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استشهاد شود.
مستشیطلغتنامه دهخدامستشیط. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشاطة. نیک خندنده . (منتهی الارب ). افراطکننده در خندیدن . (اقرب الموارد). || شتر فربه . (منتهی الارب ). فربه از بین شتران . (اقرب الموارد). || کبوتر شادمان در پرواز. (منتهی الارب ). کبوتری که با چابکی پرواز کند. (اقرب الموارد). || بر
مستأسدلغتنامه دهخدامستأسد. [ م ُ ت َءْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیساد. || مانند شیرشونده . || دایرشونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نبت مستأسد؛ گیاه روئیده و به کمال رسیده . (منتهی الارب ). رجوع به استئساد و استیساد شود.
دروقتلغتنامه دهخدادروقت . [ دَرْ وَ ] (ق مرکب ) فوراً. علی الفور. بلافاصله . درحال . فی الحال : هر سه مقدم از اسب بزیر آمدند و سجده کردند این مولی زاده را دروقت صد هزار دینار بدادند و امیدهای بزرگ کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). دروق
چشمه علی دامغانلغتنامه دهخداچشمه علی دامغان . [ چ َ م َ ع َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در چهارفرسخی شهر دامغان که آبش از سمت شمال شهر بسمت جنوب جاری است وبا آبهای دیگر که ضمیمه ٔ آن میشود بطرف شهر دامغان می آید و دهات و قریه های متعدد را در بین راه و حوالی دامغان مشروب میکند. این چش
طاق بستانلغتنامه دهخداطاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی چهل خانوار سکونت دارند، طاقها و حجاریهای زمان س
ابوعلی بن سینالغتنامه دهخداابوعلی بن سینا. [ اَ ع َ لی ی ِ ن ِ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲبن حسن بن علی بن سینا ملقب به حجةالحق شرف الملک امام الحکماء. معروف به شیخ الرئیس . از حکمای فخام و علمای کبار جهان و اطبای اسلام است . مراتب علمش بیشتر از آن که محاسب وهم تواند احصا کند و مقامات فضلش بالاتر از آن است
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از