مستصفیلغتنامه دهخدامستصفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصفاء. آنکه خالص چیزی را گیرد. برگزیننده . (آنندراج ). انتخاب کننده و برگزیننده و آنکه بر می گیرد بهترین جزء از چیزی را. (ناظم الاطباء). صفوه و خالص گیرنده و انتخاب کننده . (اقرب الموارد). || گیرنده ٔ کل مال کسی . (آنندراج ) (اقرب ال
مستصفیلغتنامه دهخدامستصفی .[ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استصفاء. صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). خالص کرده شده . || پاک شده از وجود و تصرف دشمن . بی منازع . مسخر. رجوع به استصفاء شود : تا نواحی لمغان که معمورترین ممالک او بود مستخلص کرد و مستصفی شد. (ترجمه ٔ تاریخ
مستشفا، مستشفیفرهنگ مترادف و متضادبیمارستان، درمانگاه، مریضخانه، شفاخانه، دارالشفاء ≠ دارالمجانین، دیوانهخانه
مستشفیلغتنامه دهخدامستشفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشفاء. شفاخواهنده . (آنندراج ). آنکه شفا و سلامتی می خواهد. شفاجوینده . رجوع به استشفاء شود.
عفواًلغتنامه دهخداعفواً. [ ع َف ْ وَن ْ ] (ع ق ) بطور عفو وآمرزش و بخشش و بطور سهل و آسانی . (ناظم الاطباء).- عفواً صفواً ؛ بی سؤال و خالص : ما را عفوا صفوا حاصل شد و بی تحمل کلفتی و مقاسات مشقتی بدست آمد و مستصفی گشت . (تاریخ بیهقی ص <span
ابن ابی الاحوصلغتنامه دهخداابن ابی الاحوص . [ اِن ُ اَ بِل ْ اَ وَ ] (اِخ ) قاضی ابوعلی حسین بن عبدالعزیزبن محمد قرشی اندلسی (603- 700 هَ .ق .). از دانشمندان بزرگ اسلام . در شهر بلنسیه متولد شد و در غرناطه میزیست و در همان شهر درگذشت .
حسین غرناطیلغتنامه دهخداحسین غرناطی . [ ح ُ س َ ن ِ غ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن محمد قرشی فهری بلنسی الاصل . متولد در جیان در 603 هَ . ق . 1307/ م . و متوفی 679 هَ . ق .
احمدلغتنامه دهخدااحمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اشبیلی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الحاج . او راست : کتاب الامامة. کتاب القوافی . کتاب السماع و احکامه . مختصر خصائص ابن جنی . شرح الکتاب سیبویه . شرح مستصفی تألیف حجةالاسلام غزالی در اصول فقه . وفات او را در چهار جا حاجی خلیفه به سال <
معاقللغتنامه دهخدامعاقل . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعقِل . (ناظم الاطباء). جاهای پناه و قلعه ها. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). پناهگاهها : قلاع و معاقل آن اطراف که در هیچ ایام ، اعلام اسلاف بدان نرسیده بوده ... مستخلص و مستصفی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class