مستطابلغتنامه دهخدامستطاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستطابة. خوش آمده و پاک آمده و لذیذ. (غیاث ) (آنندراج ). خوش و نیکو و پسندیده و شایسته و خوش آیند. (ناظم الاطباء). پاکیزه . رجوع به استطابة شود : خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب .
مستطابفرهنگ فارسی عمید۱. پاک و پاکیزه.۲. عنوان محترمانه در خطاب به شخص.۳. خوشایند؛ شایسته: کتاب مستطاب.
مستتابلغتنامه دهخدامستتاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استتابة. آنکه دعوت به توبه کردن شده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استتابة شود.
مستطبلغتنامه دهخدامستطب . [ م ُ ت َ طِب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطباب . درمان پرس . (منتهی الارب ). درمان پرسنده از طبیب . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به استطباب شود.
مستتبلغتنامه دهخدامستتب . [ م ُ ت َ ت ِب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استتباب . آنکه کامل و راست شود کار او. (آنندراج ). کار راست و کامل . (ناظم الاطباء). رجوع به استتباب شود.
مستطابیلغتنامه دهخدامستطابی . [ م ُ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به مستطاب . || در تداول ، با بزرگی و وقار. موقرانه : ملا عبداللطیف با آن ریش مستطابی ... (سر و ته یک کرباس جمال زاده ).
عنوان لاییکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ت، اعلیحضرتین، پادشاه، ملکه، عالیجناب، حضرت، جناب، آقا، سرکار، قربان، جناب آقای، خانم، بانو، سرکار خانم، سرکار علیه، عالیه، علیامخدره، دوشیزه، مسیو، مادام، مادمازل (مادموازل)، سینیور، مستر، افندی، میرزا، رفیق، تاواریش آغا، بابا، آقازاده، آقادایی، آقاداداش، آقاجان، آق، آ ناچیز، حق
سعدالدین وراوینیلغتنامه دهخداسعدالدین وراوینی . [ س َ دُدْ دی ن ِ وَ ] (اِخ ) مترجم مرزبان نامه که کتاب مرزبان نامه را بزبان دری و بسبک و شیوه ٔ زمان خود برگردانیده است و این کار در بین سنوات 608 - 622 هَ . ق . در آذربایجان صورت گرفته اس
جدیدالاسلاملغتنامه دهخداجدیدالاسلام . [ ج َ دُل ْ اِ ] (اِخ ) میرزا محمدرضای یزدی . وی از اکابر علمای یهود و اسرائیلیان و در عصر خویش افضل فضلای این طایفه وفرید دوران و وحید زمان بشمار بوده است . او در سال 1238 هَ . ق . بدین اسلام درآمد و دو سال پیش از آن کتاب مستطا
دومولغتنامه دهخدادومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی . دومویه . با موی جو گندمی . با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله . مر
مستطابیلغتنامه دهخدامستطابی . [ م ُ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به مستطاب . || در تداول ، با بزرگی و وقار. موقرانه : ملا عبداللطیف با آن ریش مستطابی ... (سر و ته یک کرباس جمال زاده ).