مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استظراف . آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف . رجوع به استظراف شود.
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظراف . ظریف یابنده چیزی را. || خواهنده ٔ چیز ظریف . (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود.
مستظرفةلغتنامه دهخدامستظرفة. [ م ُ ت َ رَ ف َ ](ع ص ) تأنیث مستظرف که نعت مفعولی است از استظراف .ظریف . ظریف یافته . رجوع به استظراف و مستظرف شود.- صنایع مستظرفة ؛ صنایع ظریفه .
مستظرفهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رَ فِ) [ ع . مستظرفة ] (اِمف .) مؤنث مستظرف . ؛ صنایع ~ هنرهای زیبا مانند: نقاشی ، مجسمه سازی ، منبت کاری و غیره .
صنایع مستظرفهلغتنامه دهخداصنایع مستظرفه . [ ص َ ی ِ ع ِ م ُ ت َ رِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هنرهای زیبا. صنایع ظریفه . رجوع به صنایع ظریفه و صنایع (صنایع ایران ) شود.
رشح الحجارةلغتنامه دهخدارشح الحجارة. [ رَ حِل ْ ح ِ رَ ] (اِخ ) لقب عبدالملک بن مروان که بسبب بخلش بدان ملقب شده است . (از تاریخ سیستان ذیل ص 107 از «المستطرف فی کل فن مستظرف »).
ابشیهیلغتنامه دهخداابشیهی . [ ] (اِخ ) ابوالفتح بهاءالدین محمدبن احمد محلی شافعی ، از مردم ابشیه ٔ فیوم مصر. ادیب و فقیه و واعظ و خطیب ابشیه . او راست : کتاب المستطرف فی کل فن مستظرف . اطواق الازهار علی صدور الانهار. وابن فهد و بقاعی از او اخذ فوائد کرده اند. مولد او به سال <span class="hl" dir
مستظرفةلغتنامه دهخدامستظرفة. [ م ُ ت َ رَ ف َ ](ع ص ) تأنیث مستظرف که نعت مفعولی است از استظراف .ظریف . ظریف یافته . رجوع به استظراف و مستظرف شود.- صنایع مستظرفة ؛ صنایع ظریفه .
مستظرفهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ رَ فِ) [ ع . مستظرفة ] (اِمف .) مؤنث مستظرف . ؛ صنایع ~ هنرهای زیبا مانند: نقاشی ، مجسمه سازی ، منبت کاری و غیره .