مستعربلغتنامه دهخدامستعرب . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعراب . فحش گوینده و سخن زشت آورنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ماده گاو گشن خواهنده . (منتهی الارب ). || داخل شونده بین عرب . (اقرب الموارد). کسی که شبیه به تازیان شود. (ناظم الاطباء). متعرب . و رجوع به استعراب و مستعربة
مستعربةلغتنامه دهخدامستعربة. [ م ُ ت َ رِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مستعرب که نعت فاعلی است از مصدر استعراب . غیر عرب در عرب درآمده و مانا به عرب شونده . و عرب غیرخالص و بیابانی شونده . (منتهی الارب ). غیرعربهایی که در عرب داخل شده اند و عرب خالص نیستند و گویند مستعربه آنهایی هستند که به زبان اسما
عرب مستعربهلغتنامه دهخداعرب مستعربه . [ ع َ رَ ب ِ م ُ ت َ رِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )بگفته ٔ قلقشندی در صبح الاعشی عرب مستعربه که متعربه هم گویند فرزندان اسماعیل بن ابراهیم اند زیرا زبان اسماعیل عبرانی یا سریانی بود و چون به جرهم وارد شد و با آنها ازدواج کرد او و فرزندانش را مستعرب گفتند. (از
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) سنان الدین خلوتی اماسی . واعظ حنفی معروف به اماسی ترک مستعرب است . در مکه مسکن گزید و به شیخ الحرم شهرت یافت . و در اماسیه و به روایتی در مکه در حدود سال 1000 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : 1
عبداللطیفلغتنامه دهخداعبداللطیف . [ ع َ دُل ْ ل َ ] (اِخ ) انسی قاضی مستعرب و متأدب بود و انشاء نیک مینوشت . و او راست شعری . وی از موالی روم بود و قضاء رکب و محاسبت اوقاف مصر یافت به روم رفت و ولایت قضاء طرابلس شام یافت . و سپس قضاوت کوتاهیه و مرعش و جیزه و جز آن یافت . وی به سال <span class="hl
یوحنالغتنامه دهخدایوحنا. [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) ابن یعقوب ابکاریوس . دانشمند تاریخ و مستعرب است . اصل وی ارمنی و از مردم بیروت بود. به سال 1306 هَ . ق . در سوق العرب لبنان درگذشت . ازآثار اوست : 1- نزهةالخواطر. <span class="hl"
مستعربةلغتنامه دهخدامستعربة. [ م ُ ت َ رِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث مستعرب که نعت فاعلی است از مصدر استعراب . غیر عرب در عرب درآمده و مانا به عرب شونده . و عرب غیرخالص و بیابانی شونده . (منتهی الارب ). غیرعربهایی که در عرب داخل شده اند و عرب خالص نیستند و گویند مستعربه آنهایی هستند که به زبان اسما