مستعمللغتنامه دهخدامستعمل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استعمال . به کارداشته . (منتهی الارب ). به کاررفته . (اقرب الموارد). کار داشته . به کاربرده شده : تو در این مستعملی نی عاملی ز آنکه محمول منی نی حاملی . مولوی (مثنوی ).
مستعمللغتنامه دهخدامستعمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعمال . به کاردارنده . استعمال کننده . عمل کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استعمال شود.
مستحمللغتنامه دهخدامستحمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحمال . شهر مستحمل ؛ ماهی که مردم را در مشقت دارد تا پایان یابد. (اقرب الموارد). ماه دارنده ٔ مردم در مشقت . (منتهی الارب ). رجوع به استحمال شود.