مستعیرلغتنامه دهخدامستعیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعارة. عاریت خواهنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). عاریت خواه . عاریت کننده . بعاریت خواهنده : او چراغ خویش برباید که تاتو بدانی مستعیری ای فتی . مولوی (مثنوی ).رجوع به استعارة
مستحیرلغتنامه دهخدامستحیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحارة. راهی در جانب بیابان که دریافت نشود که تا کجا می کشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ابر گران و گرد برگشته ٔ بی باد. (منتهی الارب ). ابر سنگین و سرگردان که بادی ندارد تا آن را براند. (اقرب الموارد). رجوع به استحارة شود.<
مستیهرلغتنامه دهخدامستیهر. [م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) ادامه دهنده کاری را. || آنکه عقل و خرد او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد). || یقین کننده . مستوهر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || تبدیل کننده و عوض کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیهار شود.
مستعرلغتنامه دهخدامستعر. [ م ُ ت َ ع ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعرار. حرب درگیرنده . (ناظم الاطباء). جنگی که بین مردم درگیر شده باشد. (اقرب الموارد). درگیر جنگ . رجوع به استعرار شود : و داد مردانگی بداد و مستعد کار شد و مستعر آتش جنگ و پیکار. (جهانگشای جوینی ).
مشتهرلغتنامه دهخدامشتهر. [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) شهرت داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مشهورکرده شده . مشهور و معروف . (ناظم الاطباء). شهرت یافته : پسران علی آنان که امامان حقندبه جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند. ناصرخسرو.بر حجت خراسا
مشتهرلغتنامه دهخدامشتهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شهرت دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). آن که مشهور میکند و شهرت میدهد. || آن که اعلان می کند. (ناظم الاطباء).
منحةلغتنامه دهخدامنحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطا و دهش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمة الجسیمة و المنحة الجلیلة و الموهبة النفیسة فیک . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span class
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع ُ ] (ع اِ) برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَقار. و رجوع به عَقار شود. || نوعی از جامه ٔ رنگین . (منتهی الارب ). نوعی از لباسها که سرخ رنگ است . (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های سرخ . (دهار). || برگز
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی ٔ للمبالغة