مستلذلغتنامه دهخدامستلذ. [ م ُ ت َ ل َذذ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استلذاذ. آنچه لذیذ بنظر آید. لذت دار. گوارا : زندگی خود نخواهد بهر خوذنی پی ذوق حیات مستلذ. مولوی (مثنوی ).رجوع به استلذاذ شود.
مستلذلغتنامه دهخدامستلذ. [م ُ ت َ ل ِذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلذاذ. لذت گیرنده و مزه یاب . (منتهی الارب ). لذیذیابنده و لذیذشمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استلذاذ شود.
مستلیطلغتنامه دهخدامستلیط. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستلاطة. پسر خواننده غیری را. (از منتهی الارب ). آنکه کسی را به فرزندی ادعا کند در حالی که فرزند او نباشد. (از اقرب الموارد). || برخود چسباننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || واجب کننده . (از منتهی الارب ). رجوع به استلاطة شود
مستلاطلغتنامه دهخدامستلاط. [م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از استلاطة. دعی و فرزندخوانده . (از اقرب الموارد). رجوع به استلاطة شود.
مستولدلغتنامه دهخدامستولد. [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) خواهنده ٔ ولد و فرزند. || باردار سازنده زن را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاد شود.
مستحیلاتلغتنامه دهخدامستحیلات . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستحیلة و مستحیل . محالات و چیزهای ناممکن . (ناظم الاطباء). رجوع به مستحیل و مستحیلة شود.
مستعلیاتلغتنامه دهخدامستعلیات . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستعلیة. حروفی که خواندن آنها زبان را به حنک اعلی بردارد، و بعضی نوشته اند که سر زبان به کام رود و آن هفت حرف است : صاد و ضاد و طاء و ظاء و خاء معجمه و غین معجمه و قاف ، و حروف منخفضه سوای اینها است . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مست
مستلذاتلغتنامه دهخدامستلذات . [ م ُ ت َ ل َذْ ذا ] (ع ص ، اِ)ج ِ مستلذ و مستلذة. چیزهای مرغوب که بدان لذت گیرند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مستلذ و استلذاذ شود.
متبرملغتنامه دهخدامتبرم . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) به ستوه آمده و ملول . (آنندراج ). آزرده و به ستوه آینده و ملول . (ناظم الاطباء). دلگیر : دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده . (المعجم چ مدرس رضوی ص 8).
مستلذاتلغتنامه دهخدامستلذات . [ م ُ ت َ ل َذْ ذا ] (ع ص ، اِ)ج ِ مستلذ و مستلذة. چیزهای مرغوب که بدان لذت گیرند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مستلذ و استلذاذ شود.