مستمرلغتنامه دهخدامستمر. [ م ُ ت َ م ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمرار. درگذرنده و رونده . (از اقرب الموارد). || دائمی و پایدار و پی درپی و رونده بر یک روش و حالت واحدچنانکه گویند عادت مستمر. (از اقرب الموارد). استوار و روان و پیوسته و دائم . (غیاث ) (آنندراج ). پایا. جاری :</
مستمردیکشنری عربی به فارسیپيوسته , پي درپي , داءمي , هميشگي , مکرر , متناوب , مداوم , لا ينقطع , پي در پي , بي پايان , درحال پيشرفت , بي درز
مستمرلغتنامه دهخدامستمر. [ م ُ ت َ م َرر ] (ع ص ) نعت مفعولی از استمرار. || بعیدالمستمر؛ مرد استوار در پیکارکه بستوه نیاید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تلخ یافته شده . و رجوع به استمرار شود.
مُّسْتَمِرٍّفرهنگ واژگان قرآنمستمر - بي وقفه -پی در پی (معناي فرستادن باد در روزي نحس مستمر" إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ " اين است که خداي تعالي آن باد را در روزي فرستاد که نسبت به ايشان نحس و شوم بود ، و نحوستش مستمر بود ، چون ديگر اميد خير و نجاتي برايشان نبود . و مراد از کلم
امر مستمرلغتنامه دهخداامر مستمر. [ اَ رِ م ُ ت َ م َ رر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح دستور زبان فارسی عبارت از فعل امری است که باعلامت استمرار «می » و «همی » همراه باشد : چو من رفتم از آنسو رو که خواهی نگه می دار رسم پادشاهی . نظامی .</p
آماربرداری مستمر جنگلcontinuous forest inventoryواژههای مصوب فرهنگستاننظامی برای آماربرداری که در آن قطعهنمونههای دائمی در سرتاسر واحد مدیریت جنگل پراکندهاند و در بازههای زمانی منظمی مکرراً اندازهگیری میشوند تا حجم کل و رشد و کاهش منابع تعیین شود متـ . نمونهبرداری مستمر dynamic sampling
مستمرةلغتنامه دهخدامستمرة. [ م ُ ت َ م ِرْ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستمر. روان و استوار و دائمی . (غیاث ) (آنندراج ). پیوسته . همیشه . مستمره . و رجوع به مستمر و استمرار شود : اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره و معمول مملکت و ضابطه ٔ حقانیت تخلف و تجاوز نماید... (تذکر
مستمریلغتنامه دهخدامستمری . [ م ُ ت َ م ِرْ ری ] (ص نسبی ، اِ) آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه . راتبه . راتب . ورستاد. حقوق : ارقام مناصب ، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده . رسوم مستمری
مستمراًلغتنامه دهخدامستمراً. [ م ُ ت َ م ِرْ رَن ْ ] (ع ق ) به طور مستمر. در حال استمرار. اتصالاً. استمراراً. دائماً. پیوسته . همیشه . و رجوع به مستمر و استمرار شود.
مستمرةلغتنامه دهخدامستمرة. [ م ُ ت َ م ِرْ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستمر. روان و استوار و دائمی . (غیاث ) (آنندراج ). پیوسته . همیشه . مستمره . و رجوع به مستمر و استمرار شود : اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره و معمول مملکت و ضابطه ٔ حقانیت تخلف و تجاوز نماید... (تذکر
مستمریلغتنامه دهخدامستمری . [ م ُ ت َ م ِرْ ری ] (ص نسبی ، اِ) آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه . راتبه . راتب . ورستاد. حقوق : ارقام مناصب ، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده . رسوم مستمری
مستمراًلغتنامه دهخدامستمراً. [ م ُ ت َ م ِرْ رَن ْ ] (ع ق ) به طور مستمر. در حال استمرار. اتصالاً. استمراراً. دائماً. پیوسته . همیشه . و رجوع به مستمر و استمرار شود.
امر مستمرلغتنامه دهخداامر مستمر. [ اَ رِ م ُ ت َ م َ رر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح دستور زبان فارسی عبارت از فعل امری است که باعلامت استمرار «می » و «همی » همراه باشد : چو من رفتم از آنسو رو که خواهی نگه می دار رسم پادشاهی . نظامی .</p