مستنزفدیکشنری عربی به فارسیزالو , حجامت , اسباب خون گيري , خفاش خون اشام , انگل , مزاحم , شفا دادن , پزشکي کردن , زالو انداختن , طبيب
مستنجفلغتنامه دهخدامستنجف .[ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) باد که تهی کند ابر را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاف شود.