مستنکرلغتنامه دهخدامستنکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع ص ) امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته : لیس علی اﷲ بمستنکران یجمعالعالم فی واحد. || منکر. متنکر. ناشناس : و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد [ حضرت رضا (ع ) ] . (تاریخ بیهقی
مستنکرلغتنامه دهخدامستنکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) ناشناسنده . (از منتهی الارب ). جاهل نسبت به امری . (از اقرب الموارد). || دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود.
مکروهفرهنگ مترادف و متضادزشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند ≠ مباح
عضزلغتنامه دهخداعضز. [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . || خائیدن . (منتهی الارب ). وآن لغتی است مستنکر به جهت اجتماع ضاد و زاء، و بصریان آن را نشناسند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
گرفتلغتنامه دهخداگرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرخم ، اِمص ) لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمه ٔ موج دار و جوهردار بر گوش خورد. || مؤاخذت . (برهان ). اخذ . نقد. اعتراض . ایراد. گرفت و گیر : مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید
گرم گاهلغتنامه دهخداگرم گاه . [ گ َ ] (اِ مرکب ) میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ). هاجِره . (منتهی الارب ). غائِره . (ملخص اللغات حسن خطیب ). هَجیرَه . (منتهی الارب ) : تنش زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه .<b
بارانیلغتنامه دهخدابارانی . (اِ) نام کلاهی است که در روزهای باران بر سر گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کلاهی است هنگام باران پوشندش تا بآب باران جامه ها تر نشوند. و آن طریقه چهری (کذا) میباشد، خواجه فرماید : چرا باید که وامانی بملبوسی و مأکولی اگر مرد رهی بگذر