مستوفی الممالکلغتنامه دهخدامستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) عبداﷲخان پسر حاج محمدحسین خان صدراعظم اصفهانی ، از رجال دوره ٔ قاجاریه . وی به سال 1193 هَ . ق . متولد شد و در سال 1228 ابتدا ملقب به مستوفی الممالک و بعد ملق
مستوفی الممالکلغتنامه دهخدامستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) میرزا حسن خان پسر میرزا یوسف مستوفی الممالک آشتیانی ، از رجال اواخر دوره ٔ قاجاریه و اوایل سلسله ٔ پهلوی . تولد وی به سال 1291 هَ . ق . بود ودر یازده سالگی به مقام وزارت مالیه رسید، و چون خردس
مستوفی الممالکلغتنامه دهخدامستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) میرزا یوسف پسر میرزاحسن پسر میرزا کاظم پسرآقا محسن آشتیانی ، معروف به «آقا» یا «جناب آقا». از رجال دوره ٔ قاجاریه که چون ناصرالدین شاه به او آقاخطاب می کرد همه ٔ مردم او را آقا می گفتند. میرزا یوسف پس از فوت پدرش ، میرزا حسن م
مستوفی الممالکلغتنامه دهخدامستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس مستوفیان در عهد صفویه . شغل مستوفی الممالک را صاحب تذکرةالملوک (ص 16) چنین توصیف کرده است : عالیجاه مستوفی الممالک ... از جمله امراء عظام ، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است و
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) (حمداﷲ ...) خواجه احمدبن ابی بکر قزوینی . مورخ قرن هشتم هجری . رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن حامدبن محمد اصفهانی از رؤسای دولت سلجوقی و عم عماد اصفهانی کاتب . رجوع به احمد... شود.
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) مستوف . نعت فاعلی از استیفاء. آنکه حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد. (از اقرب الموارد). || تمام را فراگیرنده . (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به استیفاء شود. || سر دفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گیرد. (غیاث ) (آنندراج
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استیفاء. حق که بطور کامل گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد). || کامل . جامع. مفصل . به تفصیل : شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده . (کلیله و دمنه ). علماء عصر و فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی
حسن مستوفیلغتنامه دهخداحسن مستوفی . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به مستوفی الممالک در همین لغت نامه شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی بن محمد شفیعبن محمدبن جعفربن میرزا محمدرفیعبن محمد شفیع مستوفی الممالک ، خراسانی تبریزی ، ملقب به ثقةالاسلام . رجوع به علی خراسانی شود.
محال خاصهلغتنامه دهخدامحال خاصه . [ م َ ل ِ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) املاک خاصه . در مقابل دیوان املاک و اراضی متعلق به شخص سلطان : و سایر رسومات از محال خاصه به دستور مستوفی الممالک است . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص <span c
هدایت آشتیانیلغتنامه دهخداهدایت آشتیانی . [ هَِ ی َ ت ِ ] (اِخ ) از شعرا و درباریان دوره ٔ قاجاریه است . رضاقلی خان هدایت نویسد: میرزا هدایت اﷲ وزیر دفتر است . والد ماجدش میرزا حسین آشتیانی با میرزاحسن مستوفی الممالک بنی عم بود. در دولت خاقان خلدآشیان جزو مستوفیان خاصه ٔ دیوان اعلی بود و تمام عمر در آ
یوسف آبادلغتنامه دهخدایوسف آباد. [ س ِ ] (اِخ ) دروازه ٔ یوسف آباد، هم به مناسبت قنات فوق الذکر در شمال تهران بوده است .سابقاً یوسف آباد از باغ های مشهور خارج شهر تهران به شمار می رفته و متعلق به میرزا یوسف مستوفی الممالک بوده است ، ولی اکنون بیمارستان شماره ٔ یک ارتش در آن ناحیه واقع است . از سال
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) (حمداﷲ ...) خواجه احمدبن ابی بکر قزوینی . مورخ قرن هشتم هجری . رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن حامدبن محمد اصفهانی از رؤسای دولت سلجوقی و عم عماد اصفهانی کاتب . رجوع به احمد... شود.
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) مستوف . نعت فاعلی از استیفاء. آنکه حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد. (از اقرب الموارد). || تمام را فراگیرنده . (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به استیفاء شود. || سر دفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گیرد. (غیاث ) (آنندراج
مستوفیلغتنامه دهخدامستوفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استیفاء. حق که بطور کامل گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد). || کامل . جامع. مفصل . به تفصیل : شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده . (کلیله و دمنه ). علماء عصر و فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنیفی
حسن مستوفیلغتنامه دهخداحسن مستوفی . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به کلمه ٔمستوفی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده ص 795 شود.
حسن مستوفیلغتنامه دهخداحسن مستوفی . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به مستوفی الممالک در همین لغت نامه شود.
حمیدالدین مستوفیلغتنامه دهخداحمیدالدین مستوفی . [ ح َ دُدْ دی ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن الحسین المستوفی الکشائی . معروف به حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی ̍ بشنیدی مست وفای او شدی . عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء خود در عرق غرق شدی . در آن وقت که روضه ٔ جلال شمس الملک
جوهری مستوفیلغتنامه دهخداجوهری مستوفی . [ ج َ هََ ی ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به حمیدالدین الجوهری المستوفی و رجوع به لباب الالباب ج 2 صص 208-210 شود.
قلعه نو مستوفیلغتنامه دهخداقلعه نو مستوفی . [ ق َ ع َ ن ُ م ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه ٔشهرستان تربت حیدریه ، واقع در 10 هزارگزی جنوب تربت حیدریه سر راه رشخوار. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="ltr