مستکشفلغتنامه دهخدامستکشف . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکشاف . برهنه کردن خواستن از کسی . (از منتهی الارب ). درخواست کننده که چیزی را برای او کشف کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به استکشاف شود.
متفحصلغتنامه دهخدامتفحص . [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بازکاونده و جستجو کننده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آزماینده و پرسنده و تفحص کننده . (ناظم الاطباء). کاونده و جستجو کننده . (غیاث ) : از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص . (ترجمه
بدعتلغتنامه دهخدابدعت . [ ب ِ ع َ ] (ع ، اِ) بدعة. چیز نوپیدا و بی سابقه . آیین نو. رسم تازه . (فرهنگ فارسی معین ) : وگر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" d