مسری

mosri

معنی

۱. سرایت‌کننده.
۲. (پزشکی) مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند.

مترادف

اپیدمی، سرایتکننده، واگیر، واگیردار، مسریه ≠ نامسری

جست‌وجوی دقیق

مسری

لغت‌نامه دهخدا

مسری . [ م َ را ] (ع مص ) به شب رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرایة. سریان . و رجوع به سرایة و سریان شود. || (اِ) راه . ج ، مَساری . (یادداشت مرحوم دهخدا).

مسری

مسری . [ م ُ ] (ع ص ) سرایت کننده . (ناظم الاطباء). که سرایت کند. که تعدی کند. واگیردار. بودار.مُعدی . (مسری ظاهراً غلط است و ساری و ساریه صحیح است ). (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به اسراء شود.- مسری بودن ؛ واگیر داشتن . بو داشتن . معدی بودن . و

مسری

فرهنگ فارسی عمید

۱. سرایت‌کننده.۲. (پزشکی) مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند.

مسری

دیکشنری فارسی به عربی

صريح , قابل للاتصال , معدي , وباء

مسری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

contagion, contagious, epidemic, infectious

جست‌وجوی هم‌آوا

مسگری

لغت‌نامه دهخدا

مسگری . [ م ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و کار مسگر. حرفه ٔ مسگر. و رجوع به مسگر شود. || (اِ مرکب ) محل و دکان مسگر. || نوعی فن در کشتی .- مسگری کردن ؛ به کار بردن فن مسگری در کشتی .

مصری

لغت‌نامه دهخدا

مصری . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن احمد. اصل او از «سرمن رأی » است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است . تولدش به سال 257 هَ . ق . زاهدی وَرِع و فقیهی عارف به حدیث بوده و کتب بسیاری در زهد و فقه نوشته است . (فهرست ابن

مصری

لغت‌نامه دهخدا

مصری .[ م ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مصر. (غیاث ) (برهان ).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات . (ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر : ابلهی را دیدم ... قصبی مصری بر سر. (کلیات سعدی چ مصفا ص <span

مسگرى

گویش بختیاری

1. مسگرى؛ 2. رویگرى.

مصري

دیکشنری عربی به فارسی

مصري

جست‌وجوی مشابه

مسریة

لغت‌نامه دهخدا

مسریة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مسری .- امراض مسریه ؛ امراض معدیه . امراض واگیردار. و رجوع به مسری شود.

مسری (بیماری)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

communicable

مسری بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

infectiousness

مرض مسری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

epidemic

به طور مسری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

infectiously

جست‌وجوی متن

واگیر داشتن

گویش بختیاری

مسرى بودن.

araneous

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مسری

uncompensatory

دیکشنری انگلیسی به فارسی

غیر مسری

قابل للاتصال

دیکشنری عربی به فارسی

قابل ارتباط , مسري

contagious disease

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بیماری مسری

جست‌وجوی هم‌آغاز

مسریة

لغت‌نامه دهخدا

مسریة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مسری .- امراض مسریه ؛ امراض معدیه . امراض واگیردار. و رجوع به مسری شود.

مسری (بیماری)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

communicable

مسری بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

infectiousness

جست‌وجوی هم‌قافیه

ناهمسری

لغت‌نامه دهخدا

ناهمسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) همسر و همسان نبودن . صفت ناهمسر.

همسری

لغت‌نامه دهخدا

همسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) برابری و مساوات . (آنندراج ) : شیربیابان را با مرد جنگ همسری و همبری و شرکت است .ناصرخسرو.نی زرّ خالصی ؟ ز پی همسری ّ جوموقوف حکم پله وشاهین چه مانده ای ؟

درون‌همسری

endogamy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ازدواج با فردی در داخل خاندان یا عشیره یا واحد اجتماعی

برون‌همسری

exogamy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ازدواج با فردی خارج از خاندان یا عشیره یا واحد اجتماعی

رویشگاه رامسری

Ramsar site

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مجموعۀ تالاب‌های ارزشمند جهان که در چارچوب پیمان رامسر حفاظت می‌شوند

درپیوند

بیشتر بدانید

مسری

mosri

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش بختیاری

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

گویش بختیاری

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان