مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ ] (ع ص ) ضد شقی . نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج ، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک . (آنندراج ). نیک بخت . (دهار). سعادتمند. خجسته . فیروز. فرخنده . نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت . خوش اقبال . بختور. مجدود. سعد. ف
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابی علی بن مسعودبن علی بن موسی سلماسی ، مکنی به ابوالفتح . فقیه و ادیب و شاعر قرن هفتم هجری و منسوب به سلماس از شهرهای آذربایجان . وی به سال 629 هَ .ق . درگذشته است . او راست : شرح المقامات ، شرح الجمل در ن
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن مسعود نیشابوری ، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قطب الدین . فقیه قرن ششم هجری ، متولد 505 هَ .ق . و متوفی به سال 578 هَ .ق . رجوع به ابوالمعالی (قطب الدین ...) و الاعلام زرکلی ج
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن مودود (قطب الدین ) بن عمادالدین زنگی بن آق سنقر، مکنی به ابوالفتح و ابوالمظفر و ملقب به عزالدین . صاحب موصل و سنجار در عهد صلاح الدین ایوبی . تولد و پرورش او در موصل بود. و رجوع به عزالدین و الاعلام زرکلی ج 8 ص <span
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ ] (اِخ )(الملک الَ ...) شهرت حسن بن یوسف بن عمر رسولی . از ملوک یمن در قرن هشتم هجری . رجوع به حسن رسولی شود.
مسحوطلغتنامه دهخدامسحوط. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحط. رجوع به سحط شود. || شراب آب آمیخته . هر شراب که باشد. (منتهی الارب ). شراب ممزوج . || شیر که ریخته شود. (از اقرب الموارد).
مشعوذلغتنامه دهخدامشعوذ. [ م ُ ش َع ْ وَ ] (ع ص ) شعبده کننده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || مسحور و افسون شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مشعوذلغتنامه دهخدامشعوذ. [ م ُش َع ْ وِ ] (ع ص ) شعبده باز و افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُشَعْوَذ. که شعبده کند. و صیغه ٔ مفعول یعنی «مشعوَذ» برای مبالغه به کار رود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مشهودلغتنامه دهخدامشهود. [ م َ ] (ع ص ) حاضرشده . آنچه دیده شده و معاینه میگردد. (ناظم الاطباء). نمایان . هویدا.پیدا. پدیدار. رویاروی دیده شده . (یادداشت مؤلف ).- مشهود شدن ؛ معاینه شدن :گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه مشهود شد چو
مشعوذدیکشنری عربی به فارسیصداي اردک , قات قات , ادم شارلا تان , چاخان , دروغي , ساختگي , قلا بي , قات قات کردن , صداي اردک کردن , دواي قلا بي دادن
مسعودالضریرلغتنامه دهخدامسعودالضریر. [ م َ دُض ْ ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابوجهیر. از تابعیان و از اهالی بصره بود. رجوع به صفة الصفوة ج 3 ص 250 شود.
مسعودسیرتلغتنامه دهخدامسعودسیرت . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) با سیرتی مسعود.نیکوروش . عادل : پادشاهی بوده است در نواحی کابل ، مسعودسیرت محمودسریرت . (سندبادنامه ص 250).
مسعودشاهلغتنامه دهخدامسعودشاه . [ م َ ] (اِخ ) ملقب به علاءالدین . هفتمین از سلاطین مملوک هند که از 639 الی 644 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 268).
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (حامص ) مسعود بودن . نیک بختی . سعادتمندی . میمنت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسعود شود.
مسعودآبادلغتنامه دهخدامسعودآباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 31هزارگزی غرب قروه و 66هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ قروه به سنندج . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
مسعودالضریرلغتنامه دهخدامسعودالضریر. [ م َ دُض ْ ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابوجهیر. از تابعیان و از اهالی بصره بود. رجوع به صفة الصفوة ج 3 ص 250 شود.
مسعودسیرتلغتنامه دهخدامسعودسیرت . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) با سیرتی مسعود.نیکوروش . عادل : پادشاهی بوده است در نواحی کابل ، مسعودسیرت محمودسریرت . (سندبادنامه ص 250).
مسعودشاهلغتنامه دهخدامسعودشاه . [ م َ ] (اِخ ) ملقب به علاءالدین . هفتمین از سلاطین مملوک هند که از 639 الی 644 هَ .ق . حکومت کرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 268).
مسعود سلجوقیلغتنامه دهخدامسعود سلجوقی . [ م َ دِ س َ ] (اِخ ) چهارمین از سلاجقه ٔ آسیای صغیر (510-551 هَ .ق .). او چند سال پیش از مرگ ، مملکت خود را میان پسران بخش کرد و در 588 هَ .ق . درگذشت . رجوع
مسعودیلغتنامه دهخدامسعودی . [ م َ ] (حامص ) مسعود بودن . نیک بختی . سعادتمندی . میمنت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسعود شود.
حمیدالدین مسعودلغتنامه دهخداحمیدالدین مسعود. [ ح َ دُدْ دی ن ِ م َ ] (اِخ ) ابن سعد شالی کوب . از احرار خطه ٔ لوهور بود و در طبع زکی ، و شعروی قرین عنصری و رودکی . و در لوهوراز بزرگی شنیدم که این قطعه در صفت قلم گفته است :حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان
شهاب الدین مسعودلغتنامه دهخداشهاب الدین مسعود. [ ش ِ بُدْ دی م َ ] (اِخ ) از ارکان دربار سلطان شاه بن ایل ارسلان و حاجب بزرگ وی بود. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 433 و تاریخ جهانگشای ج 2 ص <span clas
شهاب الدین مسعودلغتنامه دهخداشهاب الدین مسعود. [ ش ِ بُدْ دی م َ ] (اِخ ) حاجب کبیر سلطان تکش خان بود. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 434 شود.
ابومسعودلغتنامه دهخداابومسعود. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابان الضمیری . محدث است و معتمربن سلیمان از او روایت کند.