مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م َ ل َ ] (اِخ ) جائی است از اعمال مدینه نزدیک به غَمرَه . (از معجم البلدان ) : در میان سنگلاخ مسلح و غمره ز شوق خار و حنظل گلشکرهای صفاهان دیده اند. خاقانی .بر پانزده میل از افیعیه تا مسلح در او برکه هاست
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مسلحة. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مَسالح . و رجوع به مسلحة شود.
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سلاح پوشیده و شمشیربسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤدی . (منتهی الارب ). سلاح دار و صاحب سلاح . (آنندراج ). باسلاح . بااسلحه . سلاح بر تن راست کرده . آن که سلاح دارد. باساز جنگ .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلاح پوشیده و سلاح دار
مسلعلغتنامه دهخدامسلع. [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سَلَعبسته . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد): بقر مسلع؛ گاوی که در قحطسال بر دم آن شاخه های درختان سلعو عُشَر را می بستند و آن گاو را به جای مرتفعی می راندند و سپس بر شاخه های سلع و عشر آتش میزدند تا باران آید و این کار معمول تازیان در ایام جاه
مسلعلغتنامه دهخدامسلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) دارای سلعة. (اقرب الموارد). کسی که او را سلعة و شکستگی سر عارض شده باشد. رجوع به سلعة شود.
مسلةلغتنامه دهخدامسلة. [ م ِ س َل ْ ل َ ] (ع اِ) مسله . سوزن کلان . ج ، مسلاّ ت ، مَسال ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سوزن جوال دوزی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوال دوز. (دهار) (زمخشری ): مطارحة؛ مسلة بر یکدیگر افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || ستون عظیم و مرتفع تراشیده از سنگ به شکل سو
مسلحانهلغتنامه دهخدامسلحانه . [ م ُ س َل ْ ل َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجهز به افزارهای جنگ . در حالت سلاح داری . مسلحاً. و رجوع به مسلحاً شود.
مسلحبلغتنامه دهخدامسلحب . [ م ُ ل َ ح ِب ب ] (ع ص ) راست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مستقیم . (از اقرب الموارد). || راه روشن و دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسلحةلغتنامه دهخدامسلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج ، مَسالح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن . (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت . (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن . (یادداشت م
مسلحاًلغتنامه دهخدامسلحاً. [ م ُ س َل ْ ل َ حَن ْ ] (ع ق ) در حالت سلاح پوشیدگی . سلاح پوشیده .مسلحانه . با جنگ افزارها. ملبس به لباس و آلات جنگ .
استخدام القوّات المسلّحةدیکشنری عربی به فارسیبه كارگيرى نيروهاى مسلح , استفاده از افراد (نيروهاى) مسلّح , توسّل به نيروهاى مسلّح
مهمات عملنکردهdudواژههای مصوب فرهنگستانمهماتی که از ابتدا آن طور که باید مسلح نشده یا پس از مسلح شدن عمل نکرده است
مسلحانهلغتنامه دهخدامسلحانه . [ م ُ س َل ْ ل َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجهز به افزارهای جنگ . در حالت سلاح داری . مسلحاً. و رجوع به مسلحاً شود.
مسلحبلغتنامه دهخدامسلحب . [ م ُ ل َ ح ِب ب ] (ع ص ) راست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مستقیم . (از اقرب الموارد). || راه روشن و دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسلحةلغتنامه دهخدامسلحة. [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج ، مَسالح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن . (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت . (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن . (یادداشت م
مسلحاًلغتنامه دهخدامسلحاً. [ م ُ س َل ْ ل َ حَن ْ ] (ع ق ) در حالت سلاح پوشیدگی . سلاح پوشیده .مسلحانه . با جنگ افزارها. ملبس به لباس و آلات جنگ .
نامسلحلغتنامه دهخدانامسلح . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ص مرکب ) که سلاح ندارد. بی سلاح . که اسلحه ٔ حرب با خود همراه ندارد. || ناساخته . نابسیجیده . نامجهز.- چشم نامسلح ؛ بی عینک . بی ذره بین . بی دوربین .
بافۀ مسلحarmoured cableواژههای مصوب فرهنگستانبافهای مرکب از چند زوجسیم که روکش فلزی دارد و مستقیماً زیر خاک قرار میگیرد متـ . کابل مسلح