مسنلغتنامه دهخدامسن . [ م َ ] (ع مص ) به تازیانه زدن . مَشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مشن شود.
مسنلغتنامه دهخدامسن . [ م ِ س َ ] (از ع ، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان ). مِسَن ّ : مشتری ساختی از جرم زحل مسن خنجر برّان اسد. خاقانی .تیغ زبانشان نتواند برید موی گر من مِسن نسازم از این سحر نابشان .
مسنلغتنامه دهخدامسن . [ م ِ س َن ن ] (ع اِ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج ). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان
ماشین تجزیهsorting machine, machine à trier (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاندستگاه مکانیکی یا برقی خودکار و نیمهخودکار برای تجزیۀ انواع مرسولات پُستی
ماشین چهارنخbundling machine, machine à enliasser (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانماشین مخصوص بستهبندی و چهارنخ کردن مرسولات پستی که بهصورت مکانیکی و برقی و با سرعتی که معمولاً بالاتر از سرعت عملیات دستی است، کار میکند و پس از اتمام کار تجزیه و در هنگام بستن فرستهها، در بخش تجزیۀ مرسولات از آن استفاده میشود
ماشین برشshearing machineواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه فلزبُر در کارگاههای ورقکاری و آهنگری که برای بریدن میله یا ورق یا صفحۀ فلزی به کار میرود
ماشین عدلسازbaling machineواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای بستن و شکل دادن مواد شکلپذیر بهصورت عدل متـ . عدلساز
مسنیةلغتنامه دهخدامسنیة. [ م َ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مسنی : أرض مسنیة؛ زمین سیراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مسنوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مسنوة شود.
مسندگاهلغتنامه دهخدامسندگاه . [ م َ ن َ ] (اِ مرکب ) تکیه گاه . || پناه گاه و جای پناه . (ناظم الاطباء).
مسنفلغتنامه دهخدامسنف . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، مسانف .
مسنتةلغتنامه دهخدامسنتة. [ م ُ ن ِ ت َ ] (ع ص ) زمین بی نبات قحطرسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مسنیةلغتنامه دهخدامسنیة. [ م َ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مسنی : أرض مسنیة؛ زمین سیراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مسنوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به مسنوة شود.
مسندگاهلغتنامه دهخدامسندگاه . [ م َ ن َ ] (اِ مرکب ) تکیه گاه . || پناه گاه و جای پناه . (ناظم الاطباء).
مسنفلغتنامه دهخدامسنف . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، مسانف .
مسنتةلغتنامه دهخدامسنتة. [ م ُ ن ِ ت َ ] (ع ص ) زمین بی نبات قحطرسیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حجرالمسنلغتنامه دهخداحجرالمسن . [ ح َ ج َ رُل ْ م ِ س َن ن ] (ع اِ مرکب ) سنگ کارد. فسان .سنگ سو. سنگی است که به آن کارد و شمشیر تیز کنند وبفارسی فسان گویند و او به الوان مختلف می باشد و بهترین او سرخ و سیاه و براق است و سنبادج قسم زبون اوست . و سرخ او حار است در اول ، و باقی همه سردند. جهت حکه و
یخ مسنلغتنامه دهخدایخ مسن . [ ی ُ م َ س َ ] (از ترکی ، فعل ) یوخمسن . یخ مسه . والوچانیدن است از کلمه ٔ «یوخدور» ترکی به معنی نیست . (یادداشت مؤلف ).
یوخمسنلغتنامه دهخدایوخمسن . [ یُخ ْ م َ س َ ] (از ترکی ، فعل ) یُخ مسن . مرکب از یوخ فعل سلب ترکی و مسن کلمه ٔ مجعول : خبری یوخمسن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به یُخ مسن شود.
تمسنلغتنامه دهخداتمسن . [ ت ُ س ُ ] (اِخ ) سِر جوزف جان ... فیزیکدان انگلیسی (1856-1940 م .) است اودر نزدیکی منچستر متولد شد و درباره ٔ مصالح ماده و الکترون مطالعات قابل توجهی کرد و در سال 1906</spa