مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی ). || نرم شده . (ناظم الاطباء).
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسهیل . نرم و آسان گرداننده . (ناظم الاطباء). آسان کننده . سهل گیرنده .
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ هََ ] (ع ص ) شکم رانده شده . داروی مسهل داده شده . || گرفتار شکم روش . (ناظم الاطباء).
مسهللغتنامه دهخدامسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (مهذب الاسماء). آن دارو که ش
مسحللغتنامه دهخدامسحل . [ م ِ ح َ ] (اِخ ) نام جنّیه ای که عاشق اعشی بود. (از منتهی الارب ). نام تابعه ٔ اعشی که از جنیّان بود و اعشی گمان می برد که او را دنبال می کند. (از اقرب الموارد).
مسحللغتنامه دهخدامسحل . [ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تیشه . (منتهی الارب ).منحت . (اقرب الموارد). || سوهان . (دهار) (منتهی الارب ). مبرد. (اقرب الموارد). || داس . (دهار). || خرک پزداغ . (دهار). || زبان ، از هر که باشد. (منتهی الارب ). لسان . (اقرب الموارد). زبان . (دهار). || زبان خطیب . (منتهی الار
مسحللغتنامه دهخدامسحل . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسحال . رجوع به اسحال شود. || رسن یک تاب داده ، خلاف مبرم . (از منتهی الارب ).
مسعللغتنامه دهخدامسعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) حلق . (منتهی الارب ). حلق ،و یا محل سعال و سرفه در حلق . (از اقرب الموارد).
مسعللغتنامه دهخدامسعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسعال . چابک کننده و به نشاطآورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعال شود.
مسهلاتلغتنامه دهخدامسهلات . [ م ُ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمسهل و مسهلة. داروهای مسهل . چیزهائی که شکم را می راند و اسهال می آورد. (ناظم الاطباء). ادویه ٔ مسهلة.
مسهلةلغتنامه دهخدامسهلة. [ م ُ هَِ ل َ ] (ع ص ) مسهله . تأنیث مسهل . ج ، مسهلات . و رجوع به مسهل شود.- ادویه ٔ مسهله ؛ داروهای شکم راننده و نرم کننده . و رجوع به مسهلات شود.
مسهلاتلغتنامه دهخدامسهلات . [ م ُ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمسهل و مسهلة. داروهای مسهل . چیزهائی که شکم را می راند و اسهال می آورد. (ناظم الاطباء). ادویه ٔ مسهلة.
مسهلةلغتنامه دهخدامسهلة. [ م ُ هَِ ل َ ] (ع ص ) مسهله . تأنیث مسهل . ج ، مسهلات . و رجوع به مسهل شود.- ادویه ٔ مسهله ؛ داروهای شکم راننده و نرم کننده . و رجوع به مسهلات شود.