مشارلغتنامه دهخدامشار. [ م َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که از وی عسل گیرند. (ناظم الاطباء). خلیة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط).
مشارلغتنامه دهخدامشار. [ م َ ] (ع مص ) انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شور. (ناظم الاطباء). و رجوع به شور و شیار و مشارة شود.
مشارلغتنامه دهخدامشار. [ م ُ ] (ع ص ) اشارت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). اشاره کرده شده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). راهنمائی شده . (از اقرب الموارد) : خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار. ناصر
میگسار، میگسارفرهنگ مترادف و متضادبادهپیما، بادهگسار، خراباتی، دردیکش، شرابخوار، قدحپیما، قدحنوش، مشروبخوار، میپرست
مئشارلغتنامه دهخدامئشار. [ م ِءْ ] (ع اِ) گرهی که در سر دُم ملخ است . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). گرهی که چون دو چنگال در سر دم ملخ است و آن دو رامئشاران گویند. (از ذیل اقرب الموارد). || اره . ج ، مآشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در منشار. (از اقرب الموارد). اره . دست اره .
میشارلغتنامه دهخدامیشار. (ع اِ) اره . ج ، مواشیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دست اره . (دهار). مئشار. (منتهی الارب ، ماده ٔ اش ر). اره . ج ، مواشیر و میاشیر. (مهذب الاسماء). || جزءدندانه دار از پای ملخ . ج ، مواشیر. (ناظم الاطباء).
میشیارلغتنامه دهخدامیشیار. (اِ) میشهار. ابن البیطار گوید: آن اسم فارسی است به معنی طیلافیون . (یادداشت مؤلف ). رجوع به طیلافیون شود.
میگسارلغتنامه دهخدامیگسار. [ م َ / م ِ گ ُ ] (نف مرکب ) شرابخوار. (ناظم الاطباء). شراب آلوده یعنی مست مدام . (از شعوری ج 2 ورق 349). شرابخوار چه گساردن به معنی خوردن شراب باشد لاغیر. (برهان ) (
مشارجةلغتنامه دهخدامشارجة. [ م ُ رَ ج َ ] (ع مص ) به همدیگر مانا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مشارزلغتنامه دهخدامشارز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدخوی و کج خلق . (ناظم الاطباء). شدید. (مهذب الاسماء).
مشارفلغتنامه دهخدامشارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مشرف و مشرفة. (ناظم الاطباء). ج ِ مُشْرَف ̍ (الموضع یشرف منه ). (اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- مشارف الارض ؛ بلندیهای آن . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). بلندی های زمین . (ناظم الاطباء).
مشاراتلغتنامه دهخدامشارات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) بیع و شری . خرید و فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشاراة شود.
مشاراةلغتنامه دهخدامشاراة. [ م ُ ](ع مص ) همدیگر خرید و فروخت کردن . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با کسی لجاج کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خصومت کردن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شیارةلغتنامه دهخداشیارة. [ رَ ] (ع مص ) شیار. به معنی انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . شَور. مَشار. مَشارة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود.
اشتیارلغتنامه دهخدااشتیار. [ اِ ] (ع مص ) انگبین چیدن . استشارة. اِشارة. شَور. شیار. شیارة. مَشار. مَشارة. || فربه شدن ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ).
معانلغتنامه دهخدامعان . [ م ُ ] (ع ص ) اعانت کرده شده و یاری شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : جهان و تأیید باد، ترا مشیر و مشارسپهر و اقبال باد، ترا معین و معان . مسعودسعد.و رجوع به اعانة شود.
مشارجةلغتنامه دهخدامشارجة. [ م ُ رَ ج َ ] (ع مص ) به همدیگر مانا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مشارزلغتنامه دهخدامشارز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدخوی و کج خلق . (ناظم الاطباء). شدید. (مهذب الاسماء).
مشارفلغتنامه دهخدامشارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مشرف و مشرفة. (ناظم الاطباء). ج ِ مُشْرَف ̍ (الموضع یشرف منه ). (اقرب الموارد) (از محیط المحیط).- مشارف الارض ؛ بلندیهای آن . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). بلندی های زمین . (ناظم الاطباء).
مشاراتلغتنامه دهخدامشارات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) بیع و شری . خرید و فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشاراة شود.
مشاراةلغتنامه دهخدامشاراة. [ م ُ ](ع مص ) همدیگر خرید و فروخت کردن . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با کسی لجاج کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خصومت کردن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شمشارلغتنامه دهخداشمشار. [ ش ِ ] (اِ) شاخه های کوچک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخه های کوچک تازه راگویند که از درخت شمشاد برآید و برگ آن در نهایت سبزی ، لطافت و نزاکت باشد و از غایت نازکی میل به جانب زمین کند، لهذا شعرا آنرا به زلف خوبان تشبیه کرده اند. (برهان ) : <b
امشارلغتنامه دهخداامشار. [ اِ ] (ع مص ) برگ و شاخ برآوردن درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گسترده شدن . (ناظم الاطباء). گسترده شدن در دویدن . (منتهی الارب ). انبساط در دو و تک . (از اقرب الموارد). || برآماسیدن . || گیاه رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم
شمشارفرهنگ فارسی عمیدشاخههای تازه و نازک درخت شمشاد که زلف معشوق را به آن تشبیه کردهاند: ◻︎ فدای آن قد و زلفش که گویی / فروهشتهست از شمشاد شمشار (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۲).