مشتاقیلغتنامه دهخدامشتاقی . [ م ُ ] (حامص ) خواهانی . آرزومندی . عاشقی . مشتاق و آرزومند بودن : مشتاقی به که ملولی . (گلستان ).به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی . سعدی (دیوان چ فروغی ص <span class=
مشتاقیفرهنگ فارسی عمیدمشتاق بودن؛ آرزومندی: ◻︎ مشتاقی و مهجوری دور از تو، چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ: ۹۸۴).
مستوکیلغتنامه دهخدامستوکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ناقه که مملو از پیه شده باشد. || مشک که مملو باشد. || شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود.
مستقیلغتنامه دهخدامستقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقاء. برکشنده ٔ آب از چاه . (آنندراج ). آب کشنده و آبکش . (از منتهی الارب ). || سقی و آبیاری خواهنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استقاء شود.
مشتکیلغتنامه دهخدامشتکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گله کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گله مند. شاکی . متشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. (ناظم الاطباء) : از روزگار، خلق شکایت کند به تووز تو به روزگار کسی نیست مشتکی .
مشتکیلغتنامه دهخدامشتکی . [ م ُ ت َ کا ] (ع ص ) هر چیزی که از آن شکایت کنند و گله نمایند. || گمان برده شده . || متهم . (ناظم الاطباء).
مهجوریفرهنگ فارسی عمیدجدایی؛ دوری: ◻︎ مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ: ۹۸۴).
مریدانهلغتنامه دهخدامریدانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب و متعلق به مرید. مریدسان . چون مرید در پیروی و اطاعت و سرسپردگی و مشتاقی خدمت پیر. بطور ارادت . (ناظم الاطباء). رجوع به مرید شود.
رهینلغتنامه دهخدارهین . [ رَ ] (اِخ ) لکهنوی . برهان علی خان فرزند معزالدین خان . از شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هند بود. بیت زیر از اوست :به اظهار غم دوری و عرض حال مشتاقی زبان فرسوده در کام و حکایت همچنان باقی . (از فرهنگ سخنوران ) (قاموس الاعلام ترکی ).</
ملولیلغتنامه دهخداملولی . [ م َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، ملالت و حزن و اندوه . (ناظم الاطباء). ملول بودن . به ستوه آمدگی . گرفتگی خاطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بودم ز ملولی چو تن مردم کوهی بودم ز خدوری چو دل مردم غافل . سنائی (دیوان