مشتلقلغتنامه دهخدامشتلق . [ م ُ ت َ ل ُ ] (اِ) در فرهنگ ترکی به معنی شکرانه و از اهل زبان بتحقیق پیوسته که به معنی مژدگانی است و مرکب از مشت مغیر مژده و لق به ضم به معنی بها. (آنندراج ). ترکی شده ٔ مژدگانی و اصل آن ظاهراً مژده لیک یا مژده لیق بود و به کثرت استعمال مشتلق کرده اند. (از یادداشت ب
مصطلقلغتنامه دهخدامصطلق . [ م ُ طَ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اصطلاق . بانگ کننده . (منتهی الارب ). کسی که بانگ می کند. (ناظم الاطباء).
مستألکلغتنامه دهخدامستألک . [ م ُ ت َءْ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیلاک . برنده ٔ پیغام . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). رجوع به استئلاک و استیلاک شود.
مستلحقلغتنامه دهخدامستلحق .[ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلحاق . کسی که «الحاق » می کارد و آن میوه ٔ بعد از نخستین میوه است . (از اقرب الموارد). || چیزی را به خود نسبت دهنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استلحاق شود.
مژده لقلغتنامه دهخدامژده لق .[ م ُ دَ / دِ ل ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از مژده ٔ فارسی +لُق ترکی که پسوند نسبت است ) آنچه در صله ٔ مژده به کسی دهند. (آنندراج ). مشتلق . و رجوع به مشتلق شود.
جایزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل خلعت، صله، عطیه، مژدگانی، مشتلق، ناز ِشصت (شست)، دستخوش، اجر، انعام، جزا، پاداش غنیمت، غنایم بنای یادبود تجلیل، اعطای سردوشی، نگاهداشت جام، کاپ، حلقۀ گل، تاج زیتون جایزۀ خوارزمی، سیمرغ بلورین، نوبل (جایزۀ صلح نوبل ...)، پولیتزر، اسکار