مشتوتلغتنامه دهخدامشتوت . [ م َ ](ع ص ) پراکنده . || (اِ) تارهای جامه قبل از بافتن . (غیاث ) (آنندراج ). || چوب جولاهان که بر آن پارچه وقت بافتن پیچند و نورد نیز گویند و به عربی منوال خوانند. (فرهنگ رشیدی ) : به دفه ٔ جد و ماسوره و کلاوه ٔ چرخ به آبگیر و به مشتو
مصطادلغتنامه دهخدامصطاد. [ م ُ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) شکارکننده . (ناظم الاطباء).
مشتتلغتنامه دهخدامشتت . [ م ُ ش َت ْ ت َ ] (ع ص ) پریشان و پراکنده و متردد. (غیاث ). پراکنده . متفرق . (از ناظم الاطباء).
مستدلغتنامه دهخدامستد. [ م ُ ت َدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استداد. راست شده و استوارگشته . (ناظم الاطباء). بسته شده و مغلق . (اقرب الموارد). || انباشته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استداد شود.
مستوطیلغتنامه دهخدامستوطی ٔ. [ م ُ ت َ طِءْ ] (ع ص ) سپرده و کوفته یابنده چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیطاء شود.
مشتدلغتنامه دهخدامشتد. [ م ُ ت َدد ] (ع ص ) سخت قوی و استوار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). سخت قوی و توانا و زورآور. (ناظم الاطباء). سخت شده . استوارکرده . قوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اشتداد شود.
دفهلغتنامه دهخدادفه . [دَف ْ ف َ / ف ِ ] (اِ) آلت جولاهان که تار جامه بدان هموار کنند وقت آهار دادن . (از آنندراج ). افزاری مانند شانه که تارهای تار را از آن گذرانند، و تار نقیض پود است . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دفته . دفتین . و رجوع به دفته و دفتی
میخ کوبلغتنامه دهخدامیخ کوب . (نف مرکب ) میخ کوبنده . که میخ را بر جایی بکوبد. آن که میخ را به جایی بزند. || (اِ مرکب ) آنچه بدان میخ کوبند. چکش . (یادداشت مؤلف ). || تخماقی که میخهای چادر را بدان بر زمین کوبند. قسمی تخماق کوتاه دسته دار از چوب که بدان میخ چادر بر زمین فروکوبند. (از یادداشت مؤ
ماشورهلغتنامه دهخداماشوره . [ رَ/ رِ ] (اِ) نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن . (برهان ) (از ناظم الاطباء).نی پاره ٔ کوچک میان تهی که جولاهگان دارند و ریسمانی بر آن پیچیده در ماکو نهند و جامه ببافند. (آنندراج ). نی میان تهی که جولا ر