مشروطلغتنامه دهخدامشروط. [ م َ ] (ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده . (آنندراج ). پیمان شده و ملزم کرده شده . تعلیق کرده شده ٔ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده . ملزم شده . الزام کرده شده . با شرط و پیمان . (از ناظم الاطباء). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق .- مشروط بودن </
مشروطفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - شرط کرده شده ، ملزم شده . 2 - در فارسی ؛ دانشجویی که چند ترم پیاپی نمرة معدلش زیر 10 بشود.
مسرودلغتنامه دهخدامسرود. [ م َ ] (ع ص ) درز دوخته و زره بافته و زره ثقبه دار. (منتهی الارب ). و رجوع به مسرودة شود.
مسیروتلغتنامه دهخدامسیروت . [ م َ ] (اِخ ) منزلگاه سی وهفتم و بیست ونهم اسرائیلیان است در دشت . محتمل است که این منزل در حوالی «الطیبة» که برحسب احادیث بطرف مغرب کوه حور است واقع بوده ، ولی اغلب آن را در وادی «موره » به مسافت 32 میل به جنوب غربی به جیرةالموت در
مشروطیتلغتنامه دهخدامشروطیت . [ م َ طی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) ساختمان کلمه مانند دیگر مصدرهائی که پسوند «ئیت » دارد عربی می نماید و چنان به نظر می رسد که از «مشروطه » اِ مفعول + «ئیت » ساخته شده است ، ولی چنان نیست که این نظر از هر جهت مورد تأیید باشد. بعضی گمان کرده اند که عثمانیان این کلمه ر
مشروطهلغتنامه دهخدامشروطه . [م َ طَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد شهرستان دشت میشان است که 200 تن سکنه دارد. مردم آنجا از طایفه ٔ بنی طُرُف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مشروطهلغتنامه دهخدامشروطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) مشروطة. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود. || (اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:- مشروطه ٔ خاصه ؛ (اصطلاح منطق ) در منطق عبارت ازقضیه ٔ مشروطه ٔ عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ا
مشروطهفرهنگ فارسی عمید۱. (سیاسی) مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند.۲. (منطق) قضیهای که در آن شرط به کار رفته باشد.
استسلام مقيّد بشروطدیکشنری عربی به فارسیتوافق مشروط , تسليم شدن مشروط , صلح مشروط , سازش مشروط , صلح مقيد
مشروطیتلغتنامه دهخدامشروطیت . [ م َ طی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) ساختمان کلمه مانند دیگر مصدرهائی که پسوند «ئیت » دارد عربی می نماید و چنان به نظر می رسد که از «مشروطه » اِ مفعول + «ئیت » ساخته شده است ، ولی چنان نیست که این نظر از هر جهت مورد تأیید باشد. بعضی گمان کرده اند که عثمانیان این کلمه ر
مشروطهلغتنامه دهخدامشروطه . [م َ طَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد شهرستان دشت میشان است که 200 تن سکنه دارد. مردم آنجا از طایفه ٔ بنی طُرُف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مشروطهلغتنامه دهخدامشروطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) مشروطة. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود. || (اصطلاح منطق ) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:- مشروطه ٔ خاصه ؛ (اصطلاح منطق ) در منطق عبارت ازقضیه ٔ مشروطه ٔ عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ا
مشروطهفرهنگ فارسی عمید۱. (سیاسی) مملکتی که دارای پارلمان باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند.۲. (منطق) قضیهای که در آن شرط به کار رفته باشد.
نامشروطلغتنامه دهخدانامشروط. [ م َ ] (ص مرکب ) بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست . مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود.
خدمات هدایت ارتباط نامشروطcommunication forwarding unconditionalواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که محتوا و مسیر همۀ ارتباطها را بهطور خودکار به شمارۀ دیگری هدایت کند اختـ . خدمات هدایت نامشروط CFU
خط مشروطimpassable trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی که قطار نمیتواند از روی آن بهصورت معمول و با سرعت طبیعی عبور کند و عبور از آن فقط با همراهی مأمور نگهداری خط امکانپذیر است