مشطلغتنامه دهخدامشط. [ م ُ ] (ع اِ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام گیاهی . (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره . (از محیط المحیط).<br
مشطلغتنامه دهخدامشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک . (فرهنگ فارسی معین ): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف
مشطلغتنامه دهخدامشط. [م ُ ] (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج . امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء).
مشطلغتنامه دهخدامشط. [ م َ ] (ع اِ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشطلغتنامه دهخدامشط. [ م َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شانه کردن موی سر. (دهار). موی به شانه کردن . (المصادر زوزنی ). شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه کردن مو. (از ناظم الاطباء). موی از هم بازکردن و شانه کردن . (از اقر
گمستلغتنامه دهخداگمست . [ گ َ م َ ] (اِ) جوهری است فرومایه و ارزان و رنگ آن کبود به سرخی مایل میباشد و معدن آن به مدینه طیبه نزدیک است . گویند در پیاله و ظروف گمست هرچند شراب خورند مستی نیاورد و اگر قدری از آن در قدح شراب اندازند همین خاصیت دهد و اگر در زیر بالین گذارند و بخوابند خوابهای خوش
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)
مشطالراعیلغتنامه دهخدامشطالراعی . [ م َ طُرْ را ] (ع اِ مرکب ) دیناقوص است . (فهرست مخزن الادویه ). دینساقوس . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ترجمه ٔ صیدنه ). شوک الدراجین . دیفساقوس . دیبساقوس . خس الکلب . جنا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مشطبلغتنامه دهخدامشطب . [ م ُ ش َطْ طَ ] (ع ص ) ثوب مشطب ؛جامه ٔ خطدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مشطب ؛ مردی که بر چهره اش اثر شمشیر باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || سیف مشطب ؛ شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء) (از
مشطبةلغتنامه دهخدامشطبة. [ م ُ ش َطْ طَ ب َ ] (ع ص ) أرض مشطبة؛ زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد. || گلیم سطبر فکنده زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشطرلغتنامه دهخدامشطر. [ م ُ ش َطْ طَ ] (ع ص ) آن اشتر که نیمی پستان وی بسته بود. (مهذب الاسماء). و رجوع به تشطیر، معنی سوم شود.
مشطوبلغتنامه دهخدامشطوب . [ م َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن الهیجاء الهکاری ، مکنی به ابوالحسن و معروف به مشطوب . او در جنگهای صلیبی با اسدالدین شیر کوه در فتح مصر همراه بود. و تا آخر عمر از ملازمان سلطان صلاح الدین ایوبی بود. صلیبیون او را اسیر کردند و او با پرداخت پنجاه هزار دینار فدیه نجات یافت
امشاطلغتنامه دهخداامشاط. [ اَ ] (ع اِ)ج ِ مُشط و مَشط و مِشط و مَشِط و مُشُط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و همچنین ج ِ مُشُطّ. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شانه ها. رجوع به مُشط شود.
مشاطلغتنامه دهخدامشاط. [ م ِ ] (ع اِ) امشاط. ج ِ مشط (مثلثة). شانه ها. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مشط شود.
مشطالراعیلغتنامه دهخدامشطالراعی . [ م َ طُرْ را ] (ع اِ مرکب ) دیناقوص است . (فهرست مخزن الادویه ). دینساقوس . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ترجمه ٔ صیدنه ). شوک الدراجین . دیفساقوس . دیبساقوس . خس الکلب . جنا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مشطبلغتنامه دهخدامشطب . [ م ُ ش َطْ طَ ] (ع ص ) ثوب مشطب ؛جامه ٔ خطدار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مشطب ؛ مردی که بر چهره اش اثر شمشیر باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || سیف مشطب ؛ شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء) (از
مشطبةلغتنامه دهخدامشطبة. [ م ُ ش َطْ طَ ب َ ] (ع ص ) أرض مشطبة؛ زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد. || گلیم سطبر فکنده زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشطرلغتنامه دهخدامشطر. [ م ُ ش َطْ طَ ] (ع ص ) آن اشتر که نیمی پستان وی بسته بود. (مهذب الاسماء). و رجوع به تشطیر، معنی سوم شود.
مشطوبلغتنامه دهخدامشطوب . [ م َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن الهیجاء الهکاری ، مکنی به ابوالحسن و معروف به مشطوب . او در جنگهای صلیبی با اسدالدین شیر کوه در فتح مصر همراه بود. و تا آخر عمر از ملازمان سلطان صلاح الدین ایوبی بود. صلیبیون او را اسیر کردند و او با پرداخت پنجاه هزار دینار فدیه نجات یافت
ممشطلغتنامه دهخداممشط. [ م ِ ش َ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلت شانه کردن . (از اقرب الموارد). مشط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || شانه دان . ج ، مماشط. (مهذب الاسماء).
امشطلغتنامه دهخداامشط. [ اَ ش َ ] (اِ) کسی که پادشاه روم از او در امور مشورت نماید و همیشه طرف مشورت او باشد. (ناظم الاطباء).