مشعثلغتنامه دهخدامشعث . [ م ُ ش َع ْ ع َ ] (ع ص ) (اصطلاح عروض ) در عروض یکی از دو متحرک وتد است که افکنده شده . (منتهی الارب ). به اصطلاح عروض ، یکی از دو متحرک وتد را گویند که افکنده شده باشد. (ناظم الاطباء). چون مفعولن از فاعلاتن خیزد مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده . (المعجم فی م
مشعثفرهنگ فارسی معین(مُ شَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده . 2 - ژولیده شده ، آشفته گردانیده . 3 - در علم عروض «مفعولن » چون از «فاعلاتن » خیزد، آن را مشعث خوانند.
مسعدلغتنامه دهخدامسعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسعاد. نیکبخت گرداننده . (ناظم الاطباء). رجوع به اسعاد شود.
مسحتلغتنامه دهخدامسحت . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسحات . رجوع به اسحات شود. || مال مسحت ؛ مال برده و از بیخ برکنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مسحوت . و رجوع به مسحوت شود.
مسحتلغتنامه دهخدامسحت . [ م ُ ح ِ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسحات . رجوع به اسحات شود. آنکه از بیخ بر می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). از بیخ برکننده مال را. (از اقرب الموارد). || آنکه حرام می ورزد و کسب حرام می کند. (ناظم الاطباء).
مسحطلغتنامه دهخدامسحط. [ م َ ح َ ] (ع مص ) مصدر میمی است از سَحْط. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سحط شود.
تشعیثفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، حذف یکی از دو متحرک در وتد مجموع چنانکه از فاعلاتن، فاعاتن یا فالاتن بماند و مفعولن بهجایش بگذارند و آن را مشعث گویند.۲. [قدیمی] پراکنده کردن؛ پراکنده کردن چیزی.۳. [قدیمی] دور کردن.۴. [قدیمی] غذا کم خوردن.