مشعرلغتنامه دهخدامشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه . (غیاث ). || نشانه .
مشعرلغتنامه دهخدامشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).|| موی دار. (ناظم ال
مسحرلغتنامه دهخدامسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه ٔ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد). || محتاج طعام و شراب علت نهاده . (منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کر
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ / م َ ع َ ] (اِخ ) ابن مهلهل خزرجی ینبوعی ، مکنی به ابودلف . جهانگرد مشهور قرن چهارم هجری است و متجاوز از نود سال زیسته است و بیشتر عمر را به گردش در بلاد مختلف سپری کرده . وی از اطرافیان صاحب بن عباد به شمار میرفت . قصیده ای دارد
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م َ ع َ ] (ع اِ) اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود. || جای باریک از دم شتر. ج ، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب ).
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، گویی که آلتی است در برانگی
مسعرلغتنامه دهخدامسعر. [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعیر شود.
مشعرالحراملغتنامه دهخدامشعرالحرام . [ م َ / م ِ ع َ رُل ْ ح َ ] (اِخ ) مزدلفه است که امروز آبادان و خانه ها دارد، نه کوهی است خرد نزدیک عمارت چنانکه بعضی وهم کرده اند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزدلفه . (مهذب الاسماء). قُزّح . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ن
مشعرةلغتنامه دهخدامشعرة. [ م َ ع َ رَ ] (ع اِ) جای شعر خواندن . (غیاث ) (آنندراج ). میعادگاه شاعران . (از فرهنگ جانسون ). || جماعت شعراء و اجتماع شاعرها. (ناظم الاطباء).
مشعرالحراملغتنامه دهخدامشعرالحرام . [ م َ / م ِ ع َ رُل ْ ح َ ] (اِخ ) مزدلفه است که امروز آبادان و خانه ها دارد، نه کوهی است خرد نزدیک عمارت چنانکه بعضی وهم کرده اند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزدلفه . (مهذب الاسماء). قُزّح . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ن
مشعرةلغتنامه دهخدامشعرة. [ م َ ع َ رَ ] (ع اِ) جای شعر خواندن . (غیاث ) (آنندراج ). میعادگاه شاعران . (از فرهنگ جانسون ). || جماعت شعراء و اجتماع شاعرها. (ناظم الاطباء).