مشعوذلغتنامه دهخدامشعوذ. [ م ُ ش َع ْ وَ ] (ع ص ) شعبده کننده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || مسحور و افسون شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مشعوذلغتنامه دهخدامشعوذ. [ م ُش َع ْ وِ ] (ع ص ) شعبده باز و افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُشَعْوَذ. که شعبده کند. و صیغه ٔ مفعول یعنی «مشعوَذ» برای مبالغه به کار رود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مشعوذدیکشنری عربی به فارسیصداي اردک , قات قات , ادم شارلا تان , چاخان , دروغي , ساختگي , قلا بي , قات قات کردن , صداي اردک کردن , دواي قلا بي دادن
مسحوطلغتنامه دهخدامسحوط. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحط. رجوع به سحط شود. || شراب آب آمیخته . هر شراب که باشد. (منتهی الارب ). شراب ممزوج . || شیر که ریخته شود. (از اقرب الموارد).
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ ] (ع ص ) ضد شقی . نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج ، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک . (آنندراج ). نیک بخت . (دهار). سعادتمند. خجسته . فیروز. فرخنده . نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت . خوش اقبال . بختور. مجدود. سعد. ف
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن ابی علی بن مسعودبن علی بن موسی سلماسی ، مکنی به ابوالفتح . فقیه و ادیب و شاعر قرن هفتم هجری و منسوب به سلماس از شهرهای آذربایجان . وی به سال 629 هَ .ق . درگذشته است . او راست : شرح المقامات ، شرح الجمل در ن
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن مسعود نیشابوری ، مکنی به ابوالمعالی و ملقب به قطب الدین . فقیه قرن ششم هجری ، متولد 505 هَ .ق . و متوفی به سال 578 هَ .ق . رجوع به ابوالمعالی (قطب الدین ...) و الاعلام زرکلی ج
مسعودلغتنامه دهخدامسعود. [ م َ] (اِخ ) ابن مودود (قطب الدین ) بن عمادالدین زنگی بن آق سنقر، مکنی به ابوالفتح و ابوالمظفر و ملقب به عزالدین . صاحب موصل و سنجار در عهد صلاح الدین ایوبی . تولد و پرورش او در موصل بود. و رجوع به عزالدین و الاعلام زرکلی ج 8 ص <span
مشعوذیلغتنامه دهخدامشعوذی . [م ُ ش َع ْ وِ ] (حامص ) افسونگری . سامری : بدان درجه که ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمی مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).
مشعوذیلغتنامه دهخدامشعوذی . [م ُ ش َع ْ وِ ] (حامص ) افسونگری . سامری : بدان درجه که ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمی مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).