مشکللغتنامه دهخدامشکل . [ م ُ ش َک ْ ک َ ] (ع ص ) صورت بسته و پیکرگرفته . (ناظم الاطباء). شکل پذیرفته . صورت بسته . پیکرگرفته . (فرهنگ فارسی معین ): آنگاه گویم هر که مر یک جوهر را به شکلهای مختلف مشکل بیند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ). || مرتب شده . || خوشگل و خوشنما و زیبا.
مشکللغتنامه دهخدامشکل . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان و مشتبه . ج ، مشاکل . (ناظم الاطباء). کار پوشیده و مشتبه . (آنندراج ). مشتبه . پوشیده . ملتبس . مختلطالقرعة لکل امر مشکل . (یادداشت مؤلف ) : راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست اسرار علم مطلقش از بر نکوتر اس
مشکللغتنامه دهخدامشکل . [م ُ ک ِ ] (اِخ ) حاکم عراق (در زمان حکومت اتابک مظفرالدین ). رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 525 شود.
مسکللغتنامه دهخدامسکل . [ م ِ ک َ ] (اِ) نام سازی است که به دهن بنوازند مثل موسیقار. (جهانگیری ) (از آنندراج ). سازی را گویند که بعضی مردم از دهن به هوای دهن به طریق موسیقار نوازند. (برهان ) .
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است . (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود.
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. (ناظم الاطباء). سوهان . مهره . ج ، مصاقل . (یادداشت مؤلف ) : آئینه ٔ زنگ آلود دلها به مصقل هدایت جلا داد [حضرت محمد (ص ) ] . (ترجمه ٔ ت
مصقللغتنامه دهخدامصقل . [ م ُ ص َق ْ ق َ ] (از ع ، ص ) مهره زده . صیقل یافته . صیقلی . صیقل داده شده . در تابناکی و جلا همانند آینه شده : بفرمود تا خانه ٔ مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
مصیقللغتنامه دهخدامصیقل . [ م ُ ص َ ق َ ] (ع ص ) صیقل شده و جلاداده شده . (ناظم الاطباء). روشن کرده شده و از رنگ و تیرگی پاک کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). صیقلی . جلاداده . صیقلی شده .
مشکلاتلغتنامه دهخدامشکلات . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ، اِ) چیزهای دشوار و سخت و پیچدار و مغلق . (ناظم الاطباء). ج ِ مشکل : در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی (ره ) رجوع با وی میکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286).وگر بپرسی از این مشکلات مر ما ر
مشکلهلغتنامه دهخدامشکله . [ م َ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
مشکلةدیکشنری عربی به فارسیمسلله , مشکل , ازار , ازار دادن , رنجه کردن , زحمت دادن , دچار کردن , اشفتن , مصدع شدن , مزاحمت , زحمت , رنجه , واي بر , اه , علا مت اندوه و غم , غصه , پريشاني
گره گشافرهنگ فارسی عمید۱. مشکلگشا.۲. آنکه گره از کار کسی بگشاید؛ کسی که مشکل کاری را برطرف سازد؛ مشکلگشا.
مشکل گذرلغتنامه دهخدامشکل گذر. [ م ُ ک ِ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) مشکل گذار. راهی که عبور از آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).
مشکل پسندلغتنامه دهخدامشکل پسند. [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که چیزی را به دشواری پسند کند و خوش آیند وی نباشد. (ناظم الاطباء). دیرپسند. بدپسند. دژپسند. دشوارپسند. آنکه تا چیزی نهایت خوب نباشد نپسندد. خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ).
مشکل پسندیلغتنامه دهخدامشکل پسندی . [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (حامص مرکب ) به دشواری پسند کردن . (ناظم الاطباء).
مشکل گذارلغتنامه دهخدامشکل گذار. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (ص مرکب ) مشکل گذر. (ناظم الاطباء). رجوع به مشکل گذر شود.
مشکل گشالغتنامه دهخدامشکل گشا. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مشکل گشای . آنچه به دشواری گشاده شود. بر قیاس آسان گشا. (آنندراج ). || کسی که دشواریها و سختیها را برطرف میکند و کارهای سخت را آسان میکند. (ناظم الاطباء) : هدهدی بود داهی وکافی و روشن رای و مشکل گشای . (سندبادنامه ص
خط مشکللغتنامه دهخداخط مشکل . [ خ َطْ طِ م ُ ک ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط ناخوانا. (از آنندراج ).
همشکللغتنامه دهخداهمشکل . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم شکل . همانند. به شکل یکدیگر : این مرد هم شکل و هم هیأت من است . (سندبادنامه ).
تمشکللغتنامه دهخداتمشکل . [ ت َ م ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نشتاست که در شهرستان شهسوار واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).