مشکچهلغتنامه دهخدامشکچه . [ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مشکیچه . مشکوله . (فرهنگ رشیدی ). مشک کوچک . رجوع به مشکوله شود.
مشکچهلغتنامه دهخدامشکچه . [ م ُ / م ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) گلی است که نسترن نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). از دسته ٔ گل سرخهای اصلی که دارای ساقه های طویل و خاردار است . (از گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص <
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س ُ ک َ ] (ع اِمص ) زُفتی . (منتهی الارب ).بخل . || خیر و نیکوئی . (اقرب الموارد).
مسقعلغتنامه دهخدامسقع. [ م ِ ق َ ] (ع ص ) فصیح و بلیغ و مصقع، گویند خطیب مسقع یا مصقع. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم المره است از مصدر مَسک . (از اقرب الموارد). رجوع به مسک شود. || یک قطعه از مَسک یعنی جلد و پوست . (از اقرب الموارد). رجوع به مَسک شود.
مسکةلغتنامه دهخدامسکة. [ م ُ س َ ک َ ] (ع ص ) آن که چون چنگ زند در چیزی باز خود را رها کردن نتواند ازوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مُسَک . || مرد بخیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مشکیجهلغتنامه دهخدامشکیجه . [ م َ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) مشک کوچک که آن را مشکچه هم میگویند. (آنندراج ). همان مشکچه است . (انجمن آرا). رجوع به مشکیچه و مشکچه شود.
مشکوللغتنامه دهخدامشکول . [ م َ ] (اِ مصغر) مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سِعَن . مشک خرد. (یادداشت مؤلف ). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک . (ناظم الاطباء). || مهمل کشکول . (بره
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و ط