مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن پایها و نقل آنها از مکانی به مکانی دیگر خواه تند باشد خواه آهسته . (از اقرب الموارد). || خداوند مواشی بسیا
مشیفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) راه رفتن . 2 - (اِمص .) روش ، رفتار. ؛ خط ~ 1 - راهی که در پیش دارند، خط سیر. 2 - روش شخصی در زندگی ، طریقه .
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
میشیلغتنامه دهخدامیشی . (اِخ ) آدم نزد مجوس . میشه . مقابل میشانه ، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. (مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه . (از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته ٔ بیرونی در آثار الباقیه به منزله ٔ آدم و حوا هستند در نزد ایرانیان . (از تا
مشیریچهلغتنامه دهخدامشیریچه . [ م ُ ش ِی ْ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [ م ِش ْ ی َ ع َ ] (ع اِ) کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [ م ُ ش َی ْ ی ِ ع َ ] (ع ص ) اسم فاعل . (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || گوسپندی که از باعث لاغری به گوسپندان نرسد و همواره خود را تابع و پیرو سازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [م ُ ش َی ْ ی َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث مشیَّع. (اقرب الموارد)(محیطالمحیط). || گوسپندی که از باعث ضعف و لاغری محتاج آن باشد که کسی تابع و پیرو آن باشد تا از پس براند و بدون آن رفتن نتواند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشیقلغتنامه دهخدامشیق . [ م َ ] (ع ص ) اسب باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ پوسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که از بسیاری ِ پوشیدن پاره شده باشد. (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهن . (مهذب الاسماء). || رجل مشیق ؛ مرد سبک گ
ارزشیابی سیاستهاpolicy evaluationواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای از فرایند خطمشیگذاری که در آن میزان تحقق خطمشی عمومی مشخص میشود متـ . ارزشیابی خطمشی
جانبداری از خطمشیpolicy advocacyواژههای مصوب فرهنگستانحمایت فعالانه یا پنهان یا ناخواسته از یک خطمشی یا دستهای از خطمشیهای مختلف
مشیریچهلغتنامه دهخدامشیریچه . [ م ُ ش ِی ْ ی ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [ م ِش ْ ی َ ع َ ] (ع اِ) کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [ م ُ ش َی ْ ی ِ ع َ ] (ع ص ) اسم فاعل . (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || گوسپندی که از باعث لاغری به گوسپندان نرسد و همواره خود را تابع و پیرو سازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).
مشیعةلغتنامه دهخدامشیعة. [م ُ ش َی ْ ی َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث مشیَّع. (اقرب الموارد)(محیطالمحیط). || گوسپندی که از باعث ضعف و لاغری محتاج آن باشد که کسی تابع و پیرو آن باشد تا از پس براند و بدون آن رفتن نتواند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
مشیقلغتنامه دهخدامشیق . [ م َ ] (ع ص ) اسب باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ پوسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که از بسیاری ِ پوشیدن پاره شده باشد. (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهن . (مهذب الاسماء). || رجل مشیق ؛ مرد سبک گ
درمشیلغتنامه دهخدادرمشی . [ دِ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به دِرَمشان . (یادداشت مرحوم دهخدا از حدود العالم ). رجوع به درمشان شود.
خامشیلغتنامه دهخداخامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن <span c
حسین لامشیلغتنامه دهخداحسین لامشی . [ ح ُ س َن ِ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ابوالقاسم عمادالدین ابوعلی حنفی منسوب به لامش از قرای فرغانه است . در سمرقند در 522 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الزیارات » در فروع و واقعات لامشی و جز آن . (هدیة العارفین ج <span class="hl" d
خط مشیلغتنامه دهخداخط مشی . [ خ َطْ طِ م َش ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روش کار. طریقه . (یادداشت بخط مؤلف ).