مصبلغتنامه دهخدامصب . [ م َ ص َب ب ] (ع اِ) موضع ریختن آب . ج ، مَصاب ّ. (ناظم الاطباء). جای ریختن آب و غیره . (غیاث ). آنجا که رود و آبشار و جز آن فروریزد. پای ، مصب رود. آنجا که رود وارد دریا یا دریاچه می شود. آنجا که آب رودی به دریا یا دریاچه فروریزد. مصب رود اردن بحرالمیت است . (یادداشت
مسیبلغتنامه دهخدامسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) ابن نجبةبن ربیعةبن ریاح الفزاری . تابعی و از سران قوم خود بود. وی از سرداران حضرت علی (ع ) در جنگهای آن حضرت با دشمنان و نیز از جمله کسانی است که در سال 65 هَ .ق . به طلب خون حسین (ع ) قیام کردند و در همین سال
مسیبلغتنامه دهخدامسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (ع ص ) ستور گذاشته شده بر سر خود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بر سر خود گذاشته شده . (ناظم الاطباء): صبی مسیب ؛ طفل بدون محافظ و بدون نگاهبان . (از اقرب الموارد).
مسیبلغتنامه دهخدامسیب . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) نام یکی از سه برادری که در بخارا در قرون اولیه ٔ هجری پول رایج آن زمان را که درهم نامیده میشد سکه میزدند. (دو برادر دیگر یکی محمد و دیگری غطریف نام داشت ). سکه هائی که این سه برادر ضرب مینمودند به نام خودشان معروف بود که به ترتیب درمهای مسیبیه
مصبحلغتنامه دهخدامصبح . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاسه ٔ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج ، مصابح . (ناظم الاطباء).
مصب ءلغتنامه دهخدامصب ء. [ م ُ ب ِءْ ] (ع ص ) مصبی . زن بسیارفرزند. (از م-هذب الاسماء). زنی صاحب کودک . (شرح قاموس ). زن بچه دار. زن بچه ناک . (منتهی الارب ). مصبیة. و رجوع به مصبی و مصبیة شود.
مصباتلغتنامه دهخدامصبات . [ م َ ص َب ْ با ] (ع اِ) ج ِ مصبة. آبدستانها. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصبة شود.
مصباحلغتنامه دهخدامصباح . [ م ِ ] (ع اِ) چراغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مهذب الاسماء) (از آنندراج ) (غیاث ). سراج . لنتر. چراغ افروخته . ج ، مصابیح . (دستور اللغة) : چو روز بود مرا آفتاب من
مصبحلغتنامه دهخدامصبح . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) کاسه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاسه ٔ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج ، مصابح . (ناظم الاطباء).
مصب ءلغتنامه دهخدامصب ء. [ م ُ ب ِءْ ] (ع ص ) مصبی . زن بسیارفرزند. (از م-هذب الاسماء). زنی صاحب کودک . (شرح قاموس ). زن بچه دار. زن بچه ناک . (منتهی الارب ). مصبیة. و رجوع به مصبی و مصبیة شود.
مصباتلغتنامه دهخدامصبات . [ م َ ص َب ْ با ] (ع اِ) ج ِ مصبة. آبدستانها. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصبة شود.
مصباحلغتنامه دهخدامصباح . [ م ِ ] (ع اِ) چراغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مهذب الاسماء) (از آنندراج ) (غیاث ). سراج . لنتر. چراغ افروخته . ج ، مصابیح . (دستور اللغة) : چو روز بود مرا آفتاب من
لامصبواژهنامه آزاداین واژه در واقع طی زمان تغییر کرده و اصلا خود کلمه ی لا مذهب است. درواقع لا مصب واژه ی لوطی گری همون واژه ی لامذهب می باشد. لامذهب